Chapter 3 - part 1

3.1K 320 25
                                    

هالى :

هرى دستشو داخل جيبش برد و يه كليد غول پيكر بيرون آورد.
حدس ميزنم اين كليد باز كردن قفل سياه چاله.هنوز باورم نميشه كه قراره هرى منو بندازه توى اينجا. در هر حال ، مشكلش چيه؟؟ اون يه روانى واقعيه.

" اوه ، هالى. تو واقعا بايد ياد بگيرى "

هرى گفت و در سلول سياه چال رو باز كرد. من به دستورش عمل كردم و وارد اون سلول كوچيك شدم . واقعا احساس ناراحتى ميكنم. اينجا درست شبيه سلول هاى زندانه فقط با اين تفاوت كه اينجا خيلى خيلى خيلى بدتره.

اين ديوار هاى آجرى دور منو گرفتن و هيچ اثرى از نور و وسايل الكتريكى نيست ، فقط چندتا شمع دودى كوچيك.
و ميله هايي كه منو از بيرون دور نگه ميدارن ، فلزى و زنگ زده ن.
من حتى دلم نميخواد بهشون دست بزنم. باورم نميشه كه به دستورش گوش كردم و وارد اين سلول شدم. من يه احمقم!!

" من واقعا متاسفم ! خواهش ميكنم بزار برم بيرون "

من به هرى فرياد زدم و اشك هام از روى گونه هاى پايين اومدن.

هرى يه قيافه ناراحت به من نشون داد و در رو قفل كرد و منو توى سياه چال تنها گذاشت.

هرى :

من به هيچ وجه برخود اوليه خوبى با عروسك جديدم ، هالى نداشتم.
اين اصلا به اين معنى نيست كه من دوست دارم دختر بيچاره رو توى سياه چال زندانى كنم. من مجبور شدم.
اين همونطوريه كه جوليت ياد گرفت نظم و احترام رو ياد گرفت ، و اين همون راهيه كه هالى هم ياد ميگيره.

من ميدونم در حقيقت ، هالى يه عروسك خوبه.

هالى خيلى خوشگله ، زيباييش بين بقيه عروسك هاى ديگه درخشنده س.

موهاى بلند و صاف و درخشان بلوندش.
چشم هاى جداب آبى آسمونيش. قدش ، انحناى بدنش ، اون واقعا بى عيب و نقصه. و من براى پيدا كردن اين عروسك بى عيب و نقص خيلى جستجو كردم.

با سرعت رفتم طبقه ى بالا و با حالت طوفانى در اتاق رو باز كردم.

" احمق ها ، همتون احمقين "

سر عروسك هاى بى تجربه م داد زدم.
اونا هنوز بايد خيلى چيز هارو ياد بگيرن.

ژوليت دهنش رو باز كرد تا حرف بزنه ولى من جلوش رو گرفتم.

" نه ژوليت ، من فكر ميكردم ميتونم بهتون اعتماد كنم! همتون ، همه ى شما هرزه هاى بى تجربه ايد"

The Dollhouse | CompleteOù les histoires vivent. Découvrez maintenant