Chapter 63

750 66 8
                                    

اخطار: ممکنه مجبور بشین چند چپتر آخر رو بازخونی کنین.

_
هری
_

|2 هفته بعد|

بلاخره من و هالی یک جای بهتر رو برای موندن پیدا کردیم. من هم خوشحال بودم که این کار رو کردیم _ متل کوچیک برای زندگی غیرقابل تحمل شده بود. بنابراین الان، یک آپارتمان مدرن توی عمق شهر لندن اجاره کردیم. با ساختمون ها و مردم خونگرم محاصره شده بودیم. همینطور از الزی و دال هوس دور بودیم. دوست داشتم باور کنم که بعد از تمام این مدت بلاخره تنهاییم.

حس میکردم در طول این دو هفته همه چیز آروم تر در جریان بود. هالی یک کلمه هم درباره ی الزی حرف نزده بود، من هم درباره ی لارن حرف نزده بودم. فکر هم نمیکردم توی این دوهفته با هالی دعوا و بحثی داشته باشم. ما فقط از همراهی همدیگه خوشحال بودیم.

حس میکردم هالی رو برگردوندم و این باعث میشد نقشه ی من و لارن خیلی راحت تر بشه... فقط نمیدونستم هالی قراره چجوری واکنش نشون بده.
با هالی که توی آرامش کنارم خوابیده بود، احساس راحتی میکردم ولی وقتی دیدم تلفنم زنگ میخوره اون حس از بین رفت. تقریبا با لویی، نایل، لیام و زین قطع ارتباط کرده بودم، بنابراین یک ایده ی واضح داشتم که کی داره بهم زنگ میزنه، اگرچه شماره اش بلاک بود. البته که لارن بود.

تلفن رو جواب دادم. "الو؟"

"هری! سلام عزیزم. چه خبرا؟" یک صدای خش دار زنونه از اون طرف خط شنیدم و سریع فهمیدم که الزیِ. منو بکش.

"چی میخوای؟"

"اون دختره لارن امروز اومده بود کافه دنبال تو میگشت. یک چیزی توی یک جعبه با خودش داشت و گفت که مهمه. برگشتی به کار های سنگین هارولد؟" خنده ی بدجنسانه ی الزی رو شنیدم و باعث شد خونم به جوش بیاد.

"در واقع نه الزی. بهت ربطی نداره چی توی جعبه است فقط بازش نکن." به کنارم نگاه کردم و هالی رو دیدم، موهای بلوندش صورتش خوشگلش رو که زیر پرتوی خورشید میدرخشید رو پوشونده بود.

"امروز میام کافه تا بگیرمش."

"الزی ها؟ اه، دوباره مثل 2013. به هر حال، میبینمت. خداحافظ." قطع کرد.

یک چیزی توی لحن صدای الزی حس خبیث بودن رو میداد. مثل یک لحن حسود و ترسناک. اگرچه من رو نگران نکرد‌. الزی و گذشته کمترین نگرانیم درحال حاضر بودن. همه چیز بنظر خوب میوند و قطعا قرار نبود اجازه بدم یک روانی مثل الزی آدامز خرابش کنه.

_

یک تیشرت سفید از سرم رد کردم، انقدر اسم هالی رو با ناراحتی تکرار کردم تا خوابالو بلاخره بیدار شد.

The Dollhouse | CompleteDonde viven las historias. Descúbrelo ahora