Chapter 40

1.4K 151 30
                                    

از دید هری:

"کجا داریم میریم؟خیلی سرده!"

هالی شکایت کرد، موی قشنگ و طلاییش بین باد رها بود

"تو میگی سرده ولی قبلش خواستی بستنی بخوریم؟!"

خندیدم.

"هی. وات د هل. هیچوقت برای بستنی خوردن سرد نیست."

هالی خندید.

"فقط لطفا بگو داریم کجا میریم هری!"

"فقط چند قدم دیگه عزیزم."

گفتم در حالی که با دستام چشمای هالی رو برای سورپرایزی که داشتم، پوشونده بودم.

"من واقعا دیگه طاقت ندارم!"

هالی خندید.

"باشه."

دستامو از روی چشمهای هالی برداشتم.

تصمیم گرفته بودم که هالی رو به یه ساحل زیبا ببرم، باد خوبی به سرعت میوزید، هوای سرد و آسمون طوسی با ماهش همه چی رو کامل میکرد.

"این خیلی قشنگه."

هالی آروم گفت در حالی که به منظره ی شگفت انگیز و ساحل دوست داشتنی نگاه میکرد.

"به ساحل اومدن رو تو زمستون دوست دارم."

گفتم در حالی که دستامو دور کمر هالی مینداختم. اولش اون مردد به نظر میرسید ولی بعدش حس راحتی داشت.

من و هالی روی شن ها راه میرفتیم تا اینکه یه جای خوب برای نشستن پیدا کردیم، درست وسط ساحل، ما داشتیم به نمای کامل ستاره های کم نور شب که در زمینه ی ماه بودند نگاه می کردیم.

"مطمئنم که تو قول دادی بستنی بخوریم؟"

هالی آروم لبخند زد درحالی که بهش چشم غره رفتم.

"آه، واقعا، ها-"

"نگاه کن! درست بالای اینجا یه بستتی فروشی هست!"

هالی گفت در حالی که به مغازه ی بستنی فروشی اشاره میکرد.

"فقط تازه نشسته بودیم، عزیزم."

"لطفا!"

هالی اصرار کرد و روی حرف e تاکید کرد.(please)

"باشه هالی، پیش به سوی بستنی."

من و هالی بلند شدیم به سمت بالای ساحل جایی که جاده بود رفتیم، دست در دست هم، ولی به محض اینکه به مغازه رسیدیم هالی به سمتش دوید، من خندیدم و جلوش رو گرفتم.

"دو تا اسکوپ شکلات نعنایی، لطفا."

هالی به صندوقدار گفت.

"مثل یه بچه ای، هالی."

"تو چی میگیری؟"

هالی ازم پرسید درحالی که صندوقدار رفت بستنی هالی رو آماده کنه.

The Dollhouse | CompleteWhere stories live. Discover now