Chapter 51

1K 117 36
                                    

_
لولا

دوش باز شد، در حيرت جيغ زدم. ولي چيزي كه ديدم بيشتر شگفت زدم كرد، دو نَفَر در حال بوسيدن هم بودنند.

اين آرا و زينه.

سر همون ثانيه (سر بزنگاه) كه منو لويي ، آرا و زينو ديديم ، از دستشويي تا جايي كه ميتونستيم بيرون دويديم و خوشبختانه ما تونستيم، بدون اينكه كسي مارو ببينه.

"اون نزديك بود" لويي گفت.

"اگه آرا ما رو ديده باشه، چيكار ميكنه؟"

"واقعا هيچ نظري ندارم.آرا خيلي حساسه...اون واكنش خوبي [نسبت به اين قضيه] نشون نميده."

"تو چرا هنوز با اوني؟"

"چون....عاشقشم" (يني گند زدي به احساساته دختره:/)

وقتي كه لويي گفت كه عاشق اراست ، نميدونم چرا ، ولي احساس كردم كه يه چيزي تو قلبم افتاد. نميدونم ، من لويي رو دوست ندارم،شايد يه كراش كوچيك....ولي نبايد احساس...آزار يا آسيبي بكنم؟

"اوه،تو ميري كه يه تاپ ديگه اي بپوشي؟"

به پايين نگاه كردم،من فقط لباس زيرمو دارم.تاپمو توي دستشويي جا گذاشتم.

"آره..."من گفتم"من يه زمان ديگه اي تو رو پايين ميبينم."

"خيله خوب."لويي گفت و گونمو بوسيد"بزودي ميبينمت"


هري

"تو بايد با دوستات وقت ميگذروندي" هالي گفت و چشماش كه مثله اقيانوس آبين درخشيدند.

"ستاره ها خيلي زيبان" هالي گفت وقتي كه چشماش با دقت آسمون درخشان شب رو نگاه ميكردند.

ما دستاي همو گرفتيم،وقتي كه منو هالي روي چمن هاي نرم دراز كشيديم و داخل باغ رز مسحور شديم و داريم به ستاره هاي درخشان نگاه ميكنيم. سكوت،صداي آروم و كمِ ريزش آب از فواره و صدايي وزش كم نسيمي كه گذشته میگذره و مارو محاصره میکنه،ولي جدا از اون تماما سكوت و آرامشه.سرده ولي برف سفيد و سرد تقريبا رفته(نمي باره)،تماميه اون اثرات باقيمانده عالين(اثرات بارش برف رو ميگه)،ريزش نم نم دانه هاي برف كه به پوست نرمم برخورد ميكنه.

"ميتوني ببيني نشانه هاي زودياكت رو؟" هالي پرسيد وقتي كه به آسمون پرستاره اشاره ميكرد.

(زودياك مربوط به علم نجومه كه نوعي ستارست و منظورش از تو اينه كه خوب هر كدوممون متولد ماهي هستيم كه يه نشانه يا ستاره اي داره-آيدا)

The Dollhouse | CompleteDonde viven las historias. Descúbrelo ahora