Chapter 59

734 91 5
                                    

من صفحه ی درخشان آیفون هری رو بارها و بارها خوندم تا اون پیامو درک کنم.من شکه شدم.

تو و هالی هنوز دارین فرار میکنین؟من دیگه ده هزار دلار نمیخوام.تو خیلی طولش دادی.من بیست هزار دلار میخوام.امیدوارم به زودی ببینمت
-لارن

لارن.

من فکر میکردم فرار من و هری میتونه راهی برای یه زندگی جدید و فوق العاده باشه ولی ایمطور نیست.لارن برمیگرده و با تمام این اتفاقاتی که هفته ی پیش افتاده،من بیشتر از این نمیتونم ترسیده باشم.لارن و پیامای مرموزش آخرین چیزی بود که بهش فکر میکردم.

اصلا پیام لارن چه معنی ای میده؟اون تقریبا یه تهدیده...مثل باج گرفتن یا یه همچین چیزی.چرا لارن پول هری رو نیاز داره؟
موبایل هری رو از روی پاتختی قاپیدمو رمزشو زدم.من اینو قبلا وقتی هری داشت میزدش یاد گرفتم.

سریع پیامارو باز کردم و رفتم تو لارن.قبل ازینکه دوباره همون پیام قبلیو بخونم ، شروع کردم به خوندن پیامای قدیمی تر.

لارن: من وینسنتو کشتم .کار راحتی بود! اون هیچیش مثل مردا نبود.

هری: خوبه. من همیشه میتونم به تو اعتماد کنم،لارن.ممنون.

لارن: بذار حدس بزنم... تو قراره به هالی بگی زین اونو کشته نه من؟ چرا همیشه اینجوری بهش دروغ میگی؟

هری: خب ، من مجبورم. من نمیخوام هالی راجب تو بدونه...اون اطلاعات تو رو از یادداشت و اینجور چیزا جمع میکنه. اون میتونه فضول باشه.

لارن: اون تا حالا راجع به من حرف زده؟

هری: آره. وقتی اینکارو میکنه ، من واقعا مضطرب میشم و نمیدونم چی باید بگم...

لارن: هیچی راجع به من بهش نگو!فقط بگو ما دوستیم.خب...هستیم.مطمئن شو جاسوسیتو نمیکنه.

خوندن پیامای هری و لارن منو بیشتر کنجکاو و شکاک کرد. لارن کیه؟اصلا چیکار میکنه؟ اون یه قاتله؟ خب ، شت،معلومه که هست. اون وینسنتو کشته... اما چرا هری به من دروغ میگه که زین وینسنتو کشته؟ اصلا چرا هری باید به من دروغ بگه؟
وقتی پیامای بیشتری از مکالمه ی بین هری و لارن خوندم،اشکام سرازیر شدن.

هری: کریسمس مبارک لارن. تقريبا تمومه؟

لارن: تقریبا ، عشقم. کریسمس مبارک.

The Dollhouse | CompleteTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang