Chapter 48

1K 130 16
                                    

از ديد هرى

-
فردا كريسمسه و جشن كريسمسه كه امسال من ميزبانم. جشن ساليانه كريمسمس زمان خوشاينديه. بخش اعصاب خوردن كن ماجرا داره حاضر ميشه، ولى خوش بختانه، لويى و آرا توى دال هوسن و دارن براى اماده شدن براى اتفاق بزرگ فردا ،كمك ميكنن.

"هرى،" لويى يه اب نبات چوبى دكورى رو روى درخت بزرگ كريمس نصب كرد.

"تو ميدونى چطور هالى و آرا سر تلفن ديروز بودن؟"

"اره؟"

"خب،شايد من بيش از اندازه شنيدم،" لويى گفت ، درحالى كه روى وسيله اى كوچيك وايساد تا يه وسيله ى تزئينى ديگه رو به درخت آويزون كنه.

"منظورت چيه؟"

"اونها داشتن درمورد كل شرايط قتل حرف ميزدن!" اون زمزمه كرد و دستهاش رو روى رانش بودن.

"اول از همه،چطور ميدونى؟"

"آرا بهم گفت، ما همه چيز رو به هم ميگيم!" لويى گفت.

"پس الزى،اره؟ من تقريبا خنديدم وقتى اين رو شنيدم!" لويى سرش رو خاروند

"چه چيزى درموردش خنده داره؟" من پرسيدم.

"هيچى،اون فقط خيلى ساكت و اروم بنظر ميرسه.هيچ وقت فكر نميكردم اون همچين كارى كنه!" لويى شونش رو بالا انداخت.

"زين دراين مورد شنيده؟"

"نه،و قرار نيست بدونه.ما حتى كاملاً مطمئن نبستيم اون الزيه،اون فقط يه حدسه!"
من گفتم و يه وسيله تزئينى ديگه رو به درخت آويزون كردم.

"درسته!" بعد از اينكه تمام وسيله هاى تزئينى رو آويزون كرديم ، لويى و من به نشيمن كوچك تر رفتيم جايى كه دخترا و آشپزخونه بودن.

لويى و من روى كاناپه آبى نشستيم. لويى يه يه شكلات كوكى از داخل بشقاب جلومون برداشت، ولى ژوليت دستش رو كنار زد.

"اينا براى فردان!" ژوليت گفت ، و چشمهاى بزرگ قهوه ايش رو چرخوند.

"اروم باش!" لويى يه كوكى برداشت.

"فقط يكى برميدارم!"

ژوليت بار ديگه چشمهاش رو چرخوند ، قبل از اينكه لولا و ميسى و داكوتا به آشپزخونه برگردن.

"حرومزاده اى كه دارى رو ساكت كن ، هرى!" لويى گفت و با تنفر به ژوليت نگاه كرد.

The Dollhouse | CompleteWo Geschichten leben. Entdecke jetzt