Chapter 37

1.3K 165 39
                                    

از دید هالی:

"من بث ام"

با کلمه هایی که گفته میشد فورا قلبم افتاد. این دختر بهم ریخته ی جلوم بثه، کسی که ظاهرا در دید بقیه، از راه وحشیانه هری سوخته و مرده بود. نمیدونم که من دیوونه شدم و چیزایی میبینم (توهم بزنم)، و یا بث واقعا نمرده. در هر صورت اگه بث نمرده، اینجا چیکار میکنه؟

"ب-بث"

دستام شروع به لرزیدن کردن.

"ولی تو...مرده بودی."

"اوه...خب، این چیزیه که اونا فکر میکنن."

بث با انگشت هاش ور رفت.

"هری تو رو سوزوند؟"

صورتم از هم باز شد.

"من نمیفهمم."

"راستش، هری به نایل سپرد که من رو بکشه، اون انقدر قوی نیست که بقیه دربارش فکر میکنن."

بث سریع گفت.

"نایل نمیخواست من رو بکشه، پس از یه روز قبل از انتقال تو به دال هوس، تا همیشه من رو اینجا پنهون کرده".

"نميدونم چی بگم."

من با گیجی اظهار کردم و سعی کردم درک کنم.

"اون نمیذاره من خارج بشم، به سختی میخورم، حموم نمیکنم، مسواک نمیزنم، دارم دیوونه میشم."

بث گفت و محکم گردنش رو خاروند.

من جلوی بث نشسته بودم و به صورت شکستش نگاه میکردم. بث سعی کرد دستش رو روی گونم بذاره ولی من ردش کردم.

"نکن. لطفا بهم دست نزن."

من گفتم و عقب رفتم.

"اینجا چیکار میکنی؟"

بث گفت و ابروهاشو بالا برد.

"نمیدونم...فقط میخوام برم بیرون."

گفتم و اشکام از چشمام جاری شدن.

"داری گریه میکنی؟"

بث پرسید.

"نه."

دروغ گفتم و فین فین کردم.

"میخوام بخوابم."

"واقعا میخوای بخوابی؟ چطور با وجود این همه جسد که اینجان خوابت میبره؟"

"من بیشتر از چهار ماه اینجا بودم و سعی کردم بهش عادت کنم، حدس میزنم."

"باشه، با-باشه."

من سریع گفتم.

"چرا تو نمیخوای بخوابی؟"

"من اینجا نمیخوایم، هری قراره پیدام کنه."

بازوهام رو عمود روی هم قرار دادم.

"هاها، اون با این طلسم پیدات میکنه؟"

بث با طعنه خندید.

The Dollhouse | CompleteOnde histórias criam vida. Descubra agora