Chapter 16

1.8K 226 53
                                    

هالی

از اتاق مینا رفتم بیرون و اون مسیری رو که گفت، دنبال کردم. به سمت چپ پیچیدم و بعد دستگیره ی دری رو که حدس میزدم به دستشویی ختم میشه، چرخوندم، اما اون دستشویی نبود، و وقتی بزرگترین شوک زندگیم بهم وارد شد ، یه فریاد از ترس و احساساته مخلوط شده از لبام بيرون اومد.

نمیتونستم چیزی رو که با چشمام میدیدم باورکنم.

جسد دوازده تا دختر.

چیزی که بیشتر منو ترسوند این بود که یکی از جسدها رو میشناختم. اون کایلی بود.

"اوه، خدای من. تو حالت خوبه؟"

مینا با شدت زیادی به سمتم اومد. جوابی ندادم، فقط مقابل جسدها وایستاده بودم، شکه شده بودم.

"هالی اینجا دستشویی نیست."

"میدونم، ای-این چ-"

مینا حرفمو قطع کرد

"داریم برمیگردیم ، هری پایین منتظره."

"اوه، باشه."

دنبال مینا از پله ها رفتم پایین. بعد به سمت هری که دم در وایستاده بود و داشت با زین حرف میزد، رفتم.

"ما بهتره که بریم، خداحافظ."

هری سرشو برای مینا و زین تکون داد. من دستمو براشون تکون دادم قبل از این که دنبال هری برم توی ماشینش.

"چرا جیغ زدی؟"

هری به محض این که وارد ماشین شد پرسید.

"من-هیچ چی."

تصمیم گرفتم به هری درباره اون اتاق و جسدا چیزی نگم. اول، چون که مهم نیست. دوم، هری چه واکنشی میخواد نشون بده؟

|دال هوس هری|

"عروسکای دیگه خوابن پس سروصدا نکن. شب به خیر."

هری بهم گفت.

از پله ها دوییدم بالا و رفتم توی اتاق. در کمال تعجب، همه عروسکا بیدار بودن.

"کجا بودی؟"

ایوی با نگرانی پرسید.

"با هری بودم. برای یه تایم کوتاه رفته بودیم به دال هوس زین."

من جواب دادم و دوباره از قسمت اجساده قضیه صرف نظر کردم.

"برای یه تایم کوتاه؟"

شماها چندین ساعته که رفتین.

"این به تو ربطی نداره."

من گفتم بعدش رفتم توی دستشویی که آرایشم رو بشورم و دندونامو مسواک بزنم.

"حالا هرچی، وقت خوابه دخترا."

ژولیت گفت. همه دخترا چراغ خواباشونو خاموش کردن. من وارد اتاق تاریک شدم و با موفقیت تختمو پیدا کردم و به یه خواب عمیق فرورفتم.

The Dollhouse | CompleteOnde histórias criam vida. Descubra agora