نزدیکهای ظهر بود و با لکسی تو شهر قدم میزدم.
شهر خیلی شلوغ بود..تصمیم گرفتم سری به گریس بزنم.
رفتم سمت خونه اش.
خوشبختانه تو باغشون هیچ کس نبود.
در رو زدم که با کلی احترام در رو به روم باز کردن و راهنماییم کردن داخل.
با گریس خیلی جور بودم..مخصوصا اینکه حتی خانواده اش هم نمیدونستن اشرافی ام..فقط خودش میدونست و واسه همین اینجا راحت بودم و از همه چیز براش میگفتم.
هوا خیلی خوب بود و پیشنهاد دادم بریم بیرون قدم بزنیم.
دوتایی توی باغ راه افتادم و گریس تند تند درباره خواستگارها و اتفاقات بامزه اش حرف میزد.
برگشتم زل زدم بهش و عقب عقب حرکت کردم.
عاشق پسرخونده پدرش شده بود ولی جرءت نداشت بروزش بده..نه به پسره و نه به هیچ کس دیگه..
فقط من میدونستم.
یه جورایی میترسید پسره پسش بزنه..
همش از پسره برام میگفت.
با لبخند برگشتم که از نزدیکی شخص روبروم هینی از دهنم خارج شد.
سریع یه قدم عقب برداشتم.
مردی روبروم بود و نزدیک بود برم تو شکمش که چشمای سبز و موهای بور اشنایی داشت.
مرد-ووه شماا...اینجاا
چشمام رو تنگ کردم و جدی و متفکر نگاش کردم که شاید یادم بیاد کیه.
گریس با شوق و ذوق گفت:الوین..اینجا چیکار میکنی؟
الوین..اوه الوین. اوا الوین..یادم اومد..اون پسره..چند روز پیش توی بازار..خورده بودم بهش..بچه پروعه
جدیتم رو حفظ کردم.
الوین کمی سر کج کرد و سرتا پام رو از نظر گذروند.
گریس-شماها هم دیگه رو میشناسین؟
جدی گفتم:نه دقیقا..
لبخند ریزی روی لبای الوین اومد.
گریس-پس معرفی میکنم..الوین..پسر خونده پدرم..الوین ایشون هم..دوست من..کریستینا...
خودم بارها بهش گفته بودم نگه پرنسسم و خوشحال بودم که الانم نگفت.
پس طحفه ای که گریس عاشقش شده بود این بود..
بد نبود...
الوین-دوشیزه کریستیناا..باید اعتراف کنم اون روز که توی بازار دیدمتون فک نمیکردم دوست گریس باشین وگرنه برخورد بهتری از خودم نشون میدادم..
-فک نکنم چندان فرقی هم بکنه..بی ادب بی ادبه..چه دوست گریس باشم چه نباشم..
لبخند گشادی زد که سعی کرد کنترلش کنه و مغرورانه گفت:اوه اوه..پس حسابی دلخورین.
با تحقیر گفتم:دلخور؟چرا دلخور باشم؟
الوین-قبول دارم..رفتارم اصلا مودبانه نبود..متاسفم..
گریس-چرا؟مگه چیکار کردی؟
جوابش رو ندادیم.
الوین-یه معذرت خواهی اون روبرویی بد و ناراحت کننده رو جبران میکنه یا باید بیشتر تلاش کنم دوشیزه تلخ و زبون دراز؟
با هیض زل زدم بهش و جدی گفتم:ناراحت کننده؟نه..در اون حدی نیستی که باعث ناراحتیم بشی..
مردونه خندید و دستاش رو پشتش حلقه کرد و نگام کرد و چشماش رو تنگ گرد و گفت:چه دوشیزه جدی و خشنی..
مکثی کرد و با لبخند ثابت روی صورتش در حالیکه نگاه خیره اش روی من بود گفت:گریس..این دوست عزیزت رو برای مهمانی فردا شب دعوت کردی؟
گریس سریع گفت:وای خدای من..یادم رفته بود..کریستینا فردا شب پدرم داره مهمانی برگذار میکنه و خیلی خیلی خوشحال میشم که تو هم باشی..
-نه..من..
سریع وسط حرفم پرید وگفت:خواهش میکنم..مهمونی بالماسکه است..
بالماسکه بودنش کمی اوضاع رو بهتر میکرد چون اگه مهمونی عادی بود اصلا نمیخواستم باشم چون ممکن بود کسی بشناسدم و من اصلا اینو دوس نداشتم..ولی الان که بالماسکه است..
الوین در حالیکه داشت از کنارم رد میشد گفت:امیدوارم فرداشب ببینمتون دوشیزه کریستینااا..مهمونی های پدر گریس حرف نداره..
زیرلب گفت:تو یکی تعریف کنی تهش معلومه..
فک کردم نشنید ولی شنید و بلند خندید و برگشت و با چشمای تنگ کمی نگام کرد و بعد رفت.
خیلی علاقه نداشتم تو اینجور مراسمی باشم چون معمولا کسی رو نمیشناختم و شلوغ پلوغ و بهم ریخته بود ولی گریس اونقدر کنار گوشم گفت و گفت که فردا شب با ماسک بزرگی که بخش اعظمی از صورتم رو میپوشوند توی خونه شون ظاهر شدم.
ماسکم زرد و شیک بود و دوسش داشتم.
خونه پر از ادم و پر از شلوغی و سر و صدا بود..بزن و بکوب و برقص و خنده و شلوغی..
گوشه ای وایستادم و به جمعیت چشم دوختم.
گریس با شوق دوید سمتم و دستم رو گرفت و گفت:کریستینا باید الوین رو ببینی..عالی شده..
لبخندی زدم و دیوونه ای نثارش کردم.
خندید و گفت:اووه اووه..تو چه تیکه ای شدی..
خندیدم و گفتم:تو هم خوشگل شدی گریس..امیدوارم امشب شب خنده های بلندت باشه..
صدای الوین از پشت سرم اومد:و من امیدوارم امشب صدای خنده های بلند شما رو بشنوم..
برگشتم سمتش.
تو کت و شلوار سبک فرانسوی شیک مشکی و نقاب مشکی سفیدش واقعا جذاب شده بود...گریس راست میگفت.
-ادم خنده های بلند هستم ولی نه هرجااا..
الویت-اوه..اینجا خونه دوستته..مثل خونه خودت میمونه..واقعا اعتراف میکنم که دوست دارم بلند خندیدنت رو ببیینم..
زل زدم تو چشمش که از سوراخ های ماسک مشکی سفیدش مشخص بود وگفتم:نصیب هرکسی نمیشه..
گریس خندید وگفت:کریستینا خیلی شیطون و شاد و سرزنده است الوین ولی همونجور که گفت هرکسی این شیطنتش نصیبش نمیشه..
الوین لبخند جذابی زد و خیره نگام کرد وگفت:کاش نصیب ما هم میشد..
مکثی کرد وگفت:تلاشم چطوره دوشیزه کریستینا؟داره جواب میده؟
لبخند باریکی از پروییش زدم و گفتم:نه..تلاش خیلی بیشتری لازمه...
ریز و مردونه خندید و دستش رو جلو گرفت و گفت:افتخار یه دور رقص رو بهم میدین؟
دست سمت گریس بود..
خواستم میونه شون رو بگیرم.
به گریس لبخندی زدم که بی حرکت نگاه میکرد و گفتم:گریس..پس چرا نگاه میکنی؟قبول نمیکنی؟
الوین سریع گفت:نه..گریس نه..با شمام..شما دوشیزه کریستینا..افتخار یه دور رقص رو بهم میدین؟
قیافه گریس مثل کسی بود که آب یخ رو سرش ریختن و قیافه من بهتر نبود..
پسره بیشعور.
دست رو بین من و گریس و بیشتر سمت گریس گرفته بود و بعدشم این کثافت خان رو چه به پیشنهاد رقص دادم به من؟
جدی به الوین چشم دوختم وخشن و محکم گفتم:نه..این افتخار هیچ وقت نصیبت نمیشه..
سرش رو کمی خم کرد که موهای طلایش روی چشمای سبزش ریخت و مغرورانه چشمام رو کاوید.
انگار از این پس کشیدن هام لذت میبرد.
با جدیت رو برگردوندم.
الوین-منتظر اون روزی میمنونم که این افتخار نصیبم بشه..
همونجور پشت بهش لبخند خبیثی زدم وگفتم:و این آرزو رو یه گور خواهی برد..
مردونه خندید.
حرکت کردم و ازش فاصله گرفتم.
طفلک گریس..به احمقی دل بسته بود که خیلی واضح داشت به من نخ میداد.
پسره ی پرو..
نمیدونم چم بود..حال و حوصله مهمونی رو نداشتم..مهمونی شونم مسخره بود.
رفتم توی بالکن و به باغ که دور تا دورش فانوس بود چشم دوختم.
الوین-شب قشنگیه..
سریع سر کج کردم و نگاش کردم.
این واسه چی دنبال من راه افتاده اخه؟
لبخند مردونه ای زد.
بی تفاوت و جدی نگاه ازش کندم و باز به روبروم خیره شدم.
الوین-گریس همیشه از دوست عزیزش حرف میزد ولی افتخار دیدنش نصیبمون نشده بود..
-حالا که شد..خوشحال باش..
خندید.
بادی وزید.
بازوهام رو بغل کردم.
الوین-سرده..نمیاین داخل دوشیزه کریستینا؟
-نه..
کوتاه مفید مختصر که یعنی تمایلی به حرف زدن ندارم شرت رو کم کن.
فک کردم میره..ولی جلو اومد و کتش رو در اورد و روی شونه ام گذاشت.
سرم رو سمتش چرخوندم که دقیقا کنارم وایستاده بود و بهم زل زده بود.
دستش رو جلو برد و ماسکش رو در اورد.
نور ماه توی چشمای سبزش افتاده بود و یه جوری درخشانش کرده بود...چشماش برق میزد.
یه جور خاصی نگام میکرد.
اروم خودش رو کمی جلو کشید..
چشما و پوست سفیدش زیر نور ماه واقعا دیدنی شده بود.
کمی جلوتر اومد و اروم دستش رو جلو اورد و بند نقابم رو از پشت سرم باز کرد و نقاب رو از روی صورتم برداشت.
چشمام رو کمی تنگ کردم.
زل زد توی چشمام و بعد جزء جزء صورتم.
یه کم جلوتر اومد.
صورتش دقیقا مقابل صورتم بود.
YOU ARE READING
کریستینا
Romanceکریستینا(جلد دوم رمان: queen of my heart) چشم وا کردم و دیدم که خدایم "تو شدی" دفتر پر غزل خاطره هایم "تو شدی" درسرم نیست بجز حال و هوای تو و عشق شادم از اینکه همه حال و هوایم"تو شدی" گاهی عشق خیلی ساده در میزنه..خیلی ساده... فقط کافیه درو باز کنی.