رابطه من و نلي از يه تشكر شروع شد و به يه دوستي خيلي عميق انجاميد.
بعد از اون روز نلي خيلي پيشم اومد و اونقدر رفت و اومد وبه صداقت و مهربوني ذاتيش ايمان اوردم كه پرده ها از بينمون برداشته شد..قفل زبونامون باز شد و براي هم حرف زديم،از همه چيز حتي رازهايي كه هيچ كس ازشون خبر نداشت.
از جزيي ترين چيزهاي زندگي هم باخبر شده بوديم و چقدر داشتن شخصي مثل نلي توي اين شرايط سخت و تنهاييام خوب بود.
تنها همدم و دوستم كه واقعا وجودش برام بركت بود.
بهش نگاه كردم كه كنار مني كه روي چمن هاي حياط دراز كشيده بودم نشسته بود و متفكر بود.
بالاخره به حرف اومد وگفت:بيين من ميگم فرار كن
كج نگاش كردم وگفت:كجا؟برم انگلستان؟چي بگم؟مثلا الان شوهر دارم
قيافه شو به طرز بامزه اي جمع كرد و چندش وار نگام كرد و دوتايي همزمان گفتيم:اونم چه شوهررري
و دوتايي زديم زير خنده.
كنارم به پهلو دراز كشيد و بازوش رو زير سرش گذاشت و گفت:خوب تو راست ميگي به پدر و مادرت نميتوني بگي يا بري اونجا چون جونشون در خطر ميوفته اما به پادشاه جيمز و ملكه جسيكا ميتوني بگي كه..
به اسمون نگاه كردم و پردرد گفتم:دلم براشون ميسوزه..مادرم هميشه از خوبي هاي جسيكا وقتي توي قصر تو تنهايي و سختي بود برام ميگفت..از داداش ناتنيش كه مثل يه داداش واقعي پشتش بود و نميذاشت زمين بخوره..زن و شوهر خيلي مهربون و دوست داشتني هستن..ميدونم اگه بگم پشتم وايميستن ولي كاريه كه شده و كاري از دست اونا بر نمياد فقط ناراحت ميشن..
نلي-اخي چقدر زن و شوهر خوبي..از بچه تربيت كردنشون مشخصه
خنديدم.
نلي-اون يكي دخترشونم انقدر خوب تربيت شده؟عروستون رو ميگم..جولي
خنديدم و گفتم:جولي؟من هيچ وقت از جولي چيز بدي نديدم..
نلي با غيض گفت:موقعيتش نبود وگرنه مثل همينا خوش تربيته..
خنديدم و گفتم:كشته مرده اين با غيض حرف زدناتم..
خنديد.
نلي-بعدشم كي گفته نميتونن كاري بكنن؟دايي جيمز جناب عالي پادشاهه خانوم..يه پادشاه ميتونه يه دستور بده و پاپ بر اساس اون دستور ميتونه ازدواج شما رو باطل كنه..
نگاش كردم.
دستش رو اورد جلو و موهام رو نوازش كرد و گفت:شايد..شايد ادوارد..
اشك تو چشمم حلقه زد.
سريع پيشونيم رو بوسيد وگفت:ببخشيد..نميخواستم بگم كه ناراحت شي
چشمام رو بستم و سعي كردم لبخند بزنم و نشستم و گفتم:نه..خوبم
نفس پردري كشيدم وگفتم:به نظرت هنوز به يادم هست؟
نلي-مطمينم هست
چشمام رو روي هم فشار دادم و با بغض گفتم:دلم خيلي براش تنگ شده نلي..خيلي
نلي خودشو كنارم كشيد و سرمو تو بغل گرفت.
سرم روي سينه اش گذاشتم.
با بعض گفتم:خيلي مهربون بود..دوست داشتني..يه مرد واقعي..محكم مثل كوه.عاشقش بودم..يعني الان فراموشم كرده؟دختر ديگه اي تو بغلشه؟
صورتم رو توي اغوشش فشار دادم و اشكم جاري شد.
دستي روي موهام كشيدوگفت:مطمينم اونم عاشقت بوده و هست..اصلامگه ميشه تو رو فراموش كرد؟نه..من مطمينم هنوز به يادته
شركو از بغلش بيرون اوردم ونگاش كردم.
اشك توي چشماش جمع شده بود و جاي نامعلومي رو نگاه ميكرد.
-تو چي؟مردي تو زندگيت بوده كه عاشقش باشي؟
لبخند زد و گفت:نه..اجباري دادنم به يه پير هميشه مست و تسا به دنيا اومد..پنهاني كار كردم و پول جمع كردم كه يه روزي دست تسا رو بگيرم و از پيش اون كثافت برم كه خداروشكر خودش افتاد مرد..
-چقدر لطيف درباره اش حرف ميزني.."كثافت"..."خداروشكر مرد"...حسوديم شد
نگام كرد و دوتايي زديم زير خنده.
وقتي حسابي خنديديم گفتم:به نظر من يه روزي عاشق ميشي و بعدش يه زندگي اروم و شاد و پرعشق..
لبخند زد و گفت:شايد
ساعت ها كنار هم نشستيم و مسخره بازي در اورديم و خنديديم.
خواستيم بريم به اتاق من كه از در اتاق توماس دختري لخت درحاليكه ملافه اي دور خودش پيچيده بود خندون دويد بيرون و خيلي بيرون نيومده بود كه توماسم لخت دنبالش اومد و كمرش رو گرفت و دختره رو كشيد تو اتاق و صداي جيغ و خنده هاي خيلي بلند دختره وخودش بلند شد.
با چندشي به در اتاق خيره شدم وگفتم:ببين چقدر باشعوره و خوب تربيت شده بعد تو هي گير بده.
نلي خنديد.
سرمو تكون دادم و با حالت حال بهم زني گفتم:هر شبش با يه دختر يا حتي چندتا دختر ميگذره..و خوبه..خوشحالم چون سراغ من نمياد..حاضرم خودم نديمه هام رو هرشب براش بفرستم ولي سمت من نياد.
راه افتاديم.
نلي-هنوز ميترسي شبا بياد سر وقتت؟
با بغض سرتكون دادم.
-درم قفل ميكنم ولي..ولي نميتونم بخوابم..ميترسم..اگرم خوابم ببره با كابوس خيلي بدي از خواب ميپرم..خواب ميبينم اومده تو تختم و ميخواد..ميخواد..
سرم رو تكون دادم.
شونه هام رو ماساژ داد وگفت:خدارو به خاطر شوهر به اين خوبي شكر كردي؟
بلند خنديدم وگفتم:نميدونم چجوري شكر اي همه نعمت رو به جا بيارم..
خنديد و گفت:بيا يادت بدم..
وراه افتاد.
با خنده گفتم:بهتره بدويي بچه پرو..چون بگيرمت تيكه تيكه ات ميكنم
سريع جيغ كشيد و دويد.
و منم دويدم دنبالش.
بلند ميخنديديم و دنبال هم ميدويديم.
روحيه ام خيلي بهتر از روزهاي قبل بود..خيلي بهتر..
هر دو بلند ميخنديديم.
يه دفعه نلي جلوي يه نفر وايستاد.
نگاه كردم.
پسر جووني تقريبا همسن هاي خودمون.
كنار نلي وايستادم.
پسرجوون تعظيم كرد.
نلي-اووه خداي من
و نفس نفس زد.
نلي لبخند زد وگفت:بانو كريستينا..اين پسر عموي منه"ويلي"..ويلي خيلي عالي نقاشي ميكنه..
وبازوم رو گرفت و گفت:من ازش خواستم بياد تا يه نقاشي ازمون بكشه..
ويلي لبخند مردونه اي زد و گفت:نلي خيلي از شما تعريف ميكرد و دوست داشت كه تصوير شما رو داشته باشه و اين شد كه من اينجام..
از دويدن شديد نفس نفس زدم و لبخندي زدم و سر تكون دادم وگفتم:نلي مسلما زياده روي كرده
ويلي خيره تو چشمام جدي گفت:اينطور فك نميكنم..
نگاش كردم.
نگاهش رو روي نلي كشيد و گفت:دويدن پر شيطنتتون رو ديدم
نلي-اوه..همش تقصير كريستيناست..
ويلي نگاهشو روي من اورد و غليظ و اروم گفت:كريستيناا
مكثي كرد وگفت:اسمتون زيباست
لبخند باريكي زدم و چيزي نگفتم.
من و نلي دوتايي تو باغ كنار هم نشستيم و ويلي با كلي رنگ و يه بوم وچهارپايه اومد و روبرومون نشست و شروع كرد.
نلي-دوست دارم نقاشي دونفره مون رو بزنم روي ديوار اتاق خوابم و هرشب نگاش كنم
و دستاش رو تكون داد.
ويلي-تكون نخور نلي
نلي-خيله خوب
با شيطنت به نلي گفتم:بدجور عاشقم شديااا
ويلي لبخند گشادي روي لب اورد.
نلي بلند خنديد وگفت:اوووف..اگه هر روز نبينمت خوابم نميبره
هر دو بلند خنديديم.
-جاي تسا خاليه.
سريع گفت:واي اره..دختر كوچولوم..بعدا يه نقاشي سه نفره هم ميكشيم
ويلي-لطفا تكون نخورين
كج نگاش كردم و باغيض گفتم:بيكار نيستمااا هر روز اينجا بشينم
نلي-اخ ببخشيد يادم رفته بود مملكت روي انگشتاي تو ميچرخه
-نه كه رو انگشتهاي تو ميچرخه..
هر دو خنديديم.
-چطوره توماسم خبر كنيم با اونم يه نقاشي داشته باشيم..قشنگ ميشه هااا
نلي بلند خنديد.
با لبخند به روبرو نگاه كردم.
ويلي داشت نگام ميكرد.
با لبخند باريك و مردونه اي زل زده بود بهم و انگار نميخواست چشم ازم برداره.
با جديت و سماجت زل زدم تو چشماش تا بلكم خجالت بكشه.
لبخندش گشادتر شد و اروم نگاهش رو روي بوم نقاشيش كشيد و مشغول شد.
نگاهم رو به پشت بومش دوختم ولي حس ميكردم بيشتر از نلي بهم نگاه ميكنه وگاهي حس ميكردم اصلا به نلي نگاه نميكنه.
نلي-خوب ويلي خيلي مونده؟
ويلي-بله..تقريباا..چطوره بقيه اش رو فردا ادامه بديم؟
سر تكون دادم و بلند شدم و با نلي راهي اتاقم شديم.
YOU ARE READING
کریستینا
Romanceکریستینا(جلد دوم رمان: queen of my heart) چشم وا کردم و دیدم که خدایم "تو شدی" دفتر پر غزل خاطره هایم "تو شدی" درسرم نیست بجز حال و هوای تو و عشق شادم از اینکه همه حال و هوایم"تو شدی" گاهی عشق خیلی ساده در میزنه..خیلی ساده... فقط کافیه درو باز کنی.