وقتي خدمتكار ظرف اب و پارچه رو اورد سريع گرفتمش و سمت ادوارد رفتم.
پارچه رو خيس كردم و روي پيشونيش گذاشتم.
خيلي ريز تكون خورد و سرفه زد ولي چشم باز نكرد و چشماشو محكم به هم فشار داد.
-مشكلت چيه؟
حرف نزد.
عصبي گفتم:ازت نخواستم از مشكلات روحي رواني و زندگي شخصيت برام بگي..به عنوان يه ادم حالاچه از نوع مزخرفش چه از هر نوع ديگه درباره بيماري جسميت پرسيدم..
سكوتي برقرار شد ووقتي كه از جوابش نااميد شده بودم دهن باز كرد.
خشك،تلخ،بي حس گفت:مشكل معده دارم..
اروم گفتم:هميشه داشتي؟
دندوناشو به هم فشار داد و دستاشو مشت كرد و از لاي دندوناش گفت:نه..
حس كردم قضيه يه جورايي به من برميگرده كه انقدر عصبي شد.
خدايا من با اين مرد چه كردم؟
بابغض بدي تو گلوم اروم گفتم:خونم بالا مياري؟
نفس پردردي كشيد و پوزخند پركنايه اي زد و زمزمه كرد:اره..
قلبم گرفت.
-نبايد تحت درمان قرار بگيري؟
هيچي نگفت.
از نگراني اشك تو چشمم حلقه زد.
پشت دستم رو روي چشمم كشيدم وپارچه رو پردرد باز خيس كردم و روي پيشونيش گذاشتم.
لباش خشكه خشك بود و به سفيدي ميزد.
اروم گفتم:اب ميخوري؟
عصبي و خشن سر به نه تكون داد.
پارچه رو برداشتم و باز خيسش كردم و اينبار روي صورتش كشيدم تا تبش سريع تر پايين بياد.
خداروشكرتبش خيلي بالا نبود.
پارچه خيس رو روي گونه اش،روي شقيقه هاش،روي بينيش،روي چونه اش كشيدم.
وقتي دستمال خيس روي چونه و اطراف دهنش كشيده شد ديدم لباي قشنگ و مردونه اش چطوري به انتظار يه قطره اب باز شدن.
تشنه بود..خيلي زياد
ولي با من لج بود.
اروم كنارش رو تخت نشستم و انگشتم رو توي ليوان اب كردم و سريع روي لباش كشيدم.
با ولع لبش رو داخل كشيد و اب رو مكيد.
دستم از تماس با لباش سوخت.
باز انگشتم رو توي ليوان اب زدم و اينبار اروم روي لباش كشيدم.
خواست نم اب رو داخل بكشه كه لباش انگشتم رو نوازش كردم.
انگشتم اتيش گرفت.
لبش بي حركت موند و اروم چشماش رو باز كرد.
اشك توي چشمم حلقه زد.
زل زدم توي چشماي مشكيش.
اونم زل زد بهم.
اخم نداشت،خشم نداشت،نفرت نداشت..
سرم بي اختيار جلو كشيده شد.
جلو..جلوتر..
اونقدر نزديكش شدم كه صورتم خيلي نزديك صورتش قرار گرفت.
با بغض نگاش كردم.
من اين گرماي فوق العاده رو ميخواستم..من اين نرمي رو ميخواستم.
اروم لبام رو جلوبردم تا لباي مردي كه عاشقش بودم رو لمس كنم..
يه حس غيرقابل كنترل منو جلو ميبرد.
لبام تو يه ميلي متري لباش بود.
تند شدن نفساش رو حس كردم.
ضربان قلبم بالا رفت.
وقت تموم كردن فاصله بود.
لبام رو به بهونه تموم كردن فاصله جلو بردم كه توي لحظه اخر خيلي سريع و بي رحمانه صورتش رو به سمت مخالفم كج كرد.
شوكه و پردرد لبام از هم باز موند و اشكم جاري شد.
ادوارد-برو بانوي فرانسوي..
دستام رو روي تخت مشت كردم و لبم رو گاز گرفتم.
اشكم پايين اومد و از روي صورتم سر خورد و روي خط گردنش افتاد.
سريع بلند شدم و اتاقش رو ترك كردم.
خودم رو داغون توي تخت انداختم و صورتم رو توي بالشت پنهون كردم تا شايد تصوير پس زده شدنم يادم بره..شايد تصوير ادوارد بي رحم و بي تفاوت روبروم يادم بره.
اما نشد..نشد و تا خود صبح با اشك هاي اروم و بيصدا اون تصوير رو دوره كردم.
YOU ARE READING
کریستینا
Romanceکریستینا(جلد دوم رمان: queen of my heart) چشم وا کردم و دیدم که خدایم "تو شدی" دفتر پر غزل خاطره هایم "تو شدی" درسرم نیست بجز حال و هوای تو و عشق شادم از اینکه همه حال و هوایم"تو شدی" گاهی عشق خیلی ساده در میزنه..خیلی ساده... فقط کافیه درو باز کنی.