قاشق قاشق سوپ رو دهنم ميذاشت و من گاهي عطسه ميزدم و اروم ميخوردم.
خدمتكاري اومد داخل وگفت:قربان ميخواين من بهشون بدم؟
ادوارد-نه..از پس بانوي لجبازمون برنمياي..كار خودمه..
نگاش كردم كه لبخند نرمي زد.
گرمم بود و اين رفتارهاي ادوارد گرمترم ميكرد.
بابا و مامان دوبار اومدن ولي ادوارد بهشون اطمينان داد يه سرماخوردگي ساده است و نگران نباشن و راهيشون كرد.
كمي كسل بودم.
ادوارد رو صندلي كنارتختم نشست.
باغم نگاش كردم و باز اشكم جاري شد.
كلافه گفت:بازم گريه؟خسته نشدي؟
پوزخندي زدم وگفتم:از درده..قلبم درد ميكنه..
ادوارد-اهان..شوهرت انقدرخوب بود كه غم از دست دادنش انقدر لهت كرده و قلبت رو به درد اورده؟
با خشم به قيافه جدي و خشنش نگاه كردم
تو جام نشستم و پارچه از روي پيشونيم افتاد روبرداشتم و عصبي سمتش پرت كردم و داد زدم:فك كردم خيلي واضح خوشبختي هامو توضيح دادم..
سريع از جام بلند شدم وچشمام رو لحظه اي بستم و سمت ميز رفتم و گفتم:بايد يه چيزي رو ببيني..
چاقو رو برداشتم.
حس كردم صداش نگران شد و گفت:چيكار ميكني؟
چاقو رو سمت شكمم بردم.
داد زد:گفتم چيكار داري ميكني؟
مثل خودش داد زدم:بايد ببيني..
و سريع پيرهنم رو توي ناحيه شكم پاره كردم.
برگشتم سمتش.
زخمامو نشونش دادم و گفتم:ببين..بيين چقدر خوشبخت بودم..جاي شمشير به قول تو شوهرمه..اينو ببين جاي نوازش هاي عاشقانه با كمربند شوهرمه..
با بغض بيحال گفتم:جاي چي رو نشون بدم،چيكاركنم كه باور كني..چيكار كنم بفهمي براي سالم نگه داشتنت مجبور شدم..من از توماس متنفر بودم..چرا اينو نميفهمي؟
داد زد:چرا نگفتيش؟چرا انقدر ازم پنهونش كردي؟چرا دهنتو بستي تا تو كابوس خيانتت بسوزم؟
داد زدم:نميخواستم درد بكشي،نميخواستم عذاب كشيدنت رو به خاطر دردهايي كه كشيدم ببينم..چون دوست نداشتم سرت منت بذارم..بعدم بارها خواستم بگم ولي تو انقدر عصبي بودي كه اجازه ندادي بگم..
اشكي رو صورتم سر خورد ودرمونده گفتم:مجبور شدم ادوارد..نميخواستم حتي يه خار توي دستات بره و اون كثافت چاقو گذاشت زير گردنت..
داد زدم:لعنتي چطور بهت بفهمونم عاشقت بودم؟
بيحال رو زمين زيرپاش نشستم و بلند زدم زير گريه.
كنارم زانو زد.
از درد قلبم ضجه ميزدم.
دست روي موهام كشيد.
گريه هام بلند تر شد.
سرمو تو بغلش كشيد.
به پيرهنش چنگ زدم.
چقدر دلتنگ اين اغوش امن بودم.
پردرد گفت:عاشقم بودي نامرد؟بودي؟يعني الان نيستي؟
با گريه گفتم:مگه ميشه نباشم؟لحظه به لحظه اون روزهاي پردرد لعنتي رو فقط به تو فك كردم..چطور عاشقت نباشم وقتي روحم به روحت گره خورده؟قلبم فقط براي تو ميزنه..هر درد و رنجي رو براي سالم بودنت،زنده بودنت به جون خريدم و ميخرم..به خاطر اينكه عاشقتم..
بوسه گرمش رو موهام نشست.
سرم رو با گريه بيشتر توي سينه اش پنهون كردم.
منو محكم به خودش فشار داد.خيلي محكم..
پردرد كنار گوشم گفت:نميدوني مردي كه بهش فك ميكني خيلي وقته درگيرتوعه؟
بلند ضجه زدم وگفتم:دوستت دارم ادوارد..هميشه داشتم..
سرمو سريع از اغوشش بيرون كشيد و لبام رو قفل كرد..محكم و گرم.
غرق لذت و ارامش همراهيش كردم.
پرعطش دست انداخت زير پام و بلندم كرد.
بدون جدا كردن لباي تشنه مون درحاليكه تند و بي وقفه ميبوسيدم رو تخت خوابوندم و خودش كنارم دراز كشيد.
خودمو بيشتر سمتش كشيدم و گرمتر بوسيدمش.
چشماي گرمش رو بست و منو داغ و محكم به خودش چسبوند.
توي درياي عشق و دلتنگي هم غرق بوديم..فقط همديگه رو ميبوسيديم و نوازش ميكرديم..
انگار ميخواستيم همه دلتنگي ها رو جبران كنيم.
ادوارد گرم بود،عاشق بود،مهربون بود..
بوسه هاش پر ازعشق و محبت و دلتنگي بود.
سرش رو برد توي گردنم.
دستم رو توي موهاش فرو كردم.
صورتش رو روي گردنم كشيد.
قلقلكم اومد و خنديدم.
سرش رو بلند كرد و صورتش رودقيقا روبروي صورتم گرفت و با غم گفت:جانم خنده هات..دلم براشون خيلي تنگ شده بود..
با بغض خنديدم.
سريع سرمو كج كردم و عطسه زدم.
از ذوق جمله عاشقونه اش و عطسه وسط كارخيلي بلند خنديدم.
لباش محكم لبامو قفل كرد و دست مردونه گرمش بي طاقت لباسم رو بالا زدو رفت زير لباسم.
پر عطش دستش رو روي رون پام كشيد و خيلي محكم و تند لبام رو بوسيد.
نفسام خيلي تند و پرهيجان شد..مثل نفس هاي اون.
گرماي محبوس شده تنش پشت لباسش داشت ديوونه ام ميكرد و حالم رو دگرگون كرده بود.
منم ميخواستمش.
همه وجودم طلبش ميكرد.
دستش داغ و پر عطش روي پهلو و پام زير لباس ميچرخيد.
دستام رو سمت دكمه پيرهنش بردم.
دوتاش رو باز كردم.
سر دكمه سوم به زور و با صدايي ناراضي لباش رو جدا كرد و دستم رو گرفت و به زور چشماشو باز كرد.
نگاش كردم.
داغون و با صداي ارومي گفت:نه..الان نه..
و سريع پيرهنم رو صاف كرد و دستش رو روي پهلوم گذاشت ولي فاصله اش رو با هام كم نكرد.
دستامو دو طرف گردنش گذاشتم و با غم گفت:باور نميكني هيچ كس جز تو جسمم رو لمس نكرده و فقط يك بارهمخواب و همبستر كسي شدم و اون تو بودي؟
لبخند پر اطميناني بهم زد دستش رو جلو اورد و روي موهام كشيد و گفت:باور ميكنم..فقط..
لبخند خبيثي زد و شيطون گفت:ميخوام اين دفعه يه چيزي گرو نگه دارم..زوده..نميخوام انقدر زود تلافي همه ي اون نبودن هاتو دربيارم..
سرش رو برد كنار گوشم و پرعطش زمزمه كرد:ميخوام بلايي به سرت بيارم كه تلافي همه اين مدت سختي و دوري جبران بشه و قول ميدم تا يه ماه بلكم بيشتر از تخت بيرون بياي كل بدنت تير بكشه..
و گوشم رو گاز گرفت.
جيغي زدم و لبام رو گاز گرفتم و چشمامو بستم و با شرم ريز خنديدم.
لبم رو كوتاه بوسيد و بعد بوسه اي به لپم زد و شيطون و پردرد گفت:لبات كه از شرم سرخ ميشه خيلي خوردني ميشي..
و لپم رو گاز گرفت.
با خنده جيغ زدم و سعي كردم از خودم جداش كنم.
با خنده لپم رو ول كرد.
زل زد بهم و نگاهش رنگ غم گرفت.
پردرد و با خشم نهفته اي گفت:براي اونم اينجور سرخ شدي؟اينجور خنديدي؟
غم دنيا رو دلم خونه كرد و سريع سر به نه تكون دادم و جدي گفتم:نذاشتم بيينه..نخواستم ببينه..
عميق زل زد تو چشمم.
اشك توي چشمم جمع شد.
سرم رو جلو بردم و پيشونيمو به پيشونيش چسبوندم و چشمامو بستم و اروم گفتم:خواهش ميكنم..با ياداوري اون سختي ها قلبم به درد مياد..
باصداي لرزون گفتم:توماس هيچي توي زندگي من نبود جز يه اشغال..نه خنده هامو ديد،نه سرخ شدنم رو ديد و نه دستاي كثيفش بهم رسيد..نذاشتم برسه..
پيشونيشو از پيشونيم جدا كرد.
چشمامو باز كردم و نگاش كردم.
بهم لبخند زد وبينيش رو تند تند وسريع به بينيم كشيد.
از شيطنتش بلند زدم زير خنده.
خودشم خنديد.
از خنديدنش خنده ام بلند ترو شاد تر شد.
اونم بلند ميخنديد.
خودش رو بيشتر روم كشيد و پيشونيش رو به پيشونيم چسبوند.
صداي خنده بلند هر دومون قطع نميشد.
دستام رو بردم زير لباسش و روي سينه اش كشيدم.
لباش رو به هم فشار داد و چشماش رو بست و خودشو محكم بهم فشار داد تا نتونتم دستم رو روي سينه اش حركت بدم و دستش رو نرم و داغ روي پهلوم كشيد و كنار گوشم پر وسوسه گفت:نكن..خواهش ميكنم..مطمين باش الان امادگي اين همه انرژي و گرما و عطش درونم رو نداري..يه وقت ديگه كه كامل خودت شدي..
دستم رو روي سينه اش مشت كردم وگفتم:كامل خودم شدم؟
ادوارد-اره..اين دختر خسته كريستيناي من نيست..كريستيناي من پرانرژي تر و شيطون تر بود..يكي از همون شبا ميخوامت..
لبخند زدم.
لبام رو بوسيد.
باز غرق درياي پر از لذت و ارامش بوسه هاش شدم.
YOU ARE READING
کریستینا
Romanceکریستینا(جلد دوم رمان: queen of my heart) چشم وا کردم و دیدم که خدایم "تو شدی" دفتر پر غزل خاطره هایم "تو شدی" درسرم نیست بجز حال و هوای تو و عشق شادم از اینکه همه حال و هوایم"تو شدی" گاهی عشق خیلی ساده در میزنه..خیلی ساده... فقط کافیه درو باز کنی.