كالسكه وايستاد.
رسيده بوديم..
خونه بودم..خونه..جلوي قصر انگلستان..
ولي پاهام ياري نميكرد پياده شم..ميترسيدم.
از پياده شدن توي خاك خودم،توي كشور خودم ميترسيدم.
اشك توي چشمم حلقه زد.
در كالسكه باز شد.
وااي خداي من..مامان..
با اشك لبخند زد و زل زد بهم.
سريع پياده شدم و خودمو انداختم تو بغلش و بلند زدم زير گريه.
مامانم محكم منو به خودش فشرد و بلند گريه كرد.
هر دوخيلي بلند گريه ميكرديم و همديگه رو محكم فشار ميداديم.
بعد چند دقيقه اروم از بغلش بيرون اومدم.
دوطرف صورتمو گرفت و موهامو نوازش كرد.
با گريه گفتم:خيلي دلم براتون تنگ شده بود مامان..
باز منو كشيد تو بغلش وگفت:منم عزيزم..خداروشكر كه اينجايي..
و موهام رو بوسيد.
دين-مامان بذارين ماهم ببينيمش خوب..يه دقيقه ولش كن..
ريز خنديدم و از بغل مامان بيرون اومدم و به دين نگاه كردم.
داداش بزرگم..
منو كشيد تو بغلش و نفس عميق كشيد.
دين-خواهركوچولوي من..
لبخند زدم و اشكم اروم و بي صدا جاري شد.
اروم كنار گوشم گفت:زخم شكمت خوبه؟به مادر نگفتيم زخمي شدي چون خيلي نگران ميشد وبيخود به خودش اسيب ميزد.
اروم گفتم:خوبم..خوشحالم كه نگفتين..
از بغلش بيرون اومدم.
پيشونيمو بوسيد.
به اطراف نگاه كردم.
خدمتكارا،نگهبانا..همه جمع بودن ولي بابا..
با غم گفتم:باباهنوز ازم دلخوره؟
مامان دست نوازشي به سرم كشيد و گفت:نه عزيزم..مطمين نبوديم امروز برسي مجبور شد براي بازديد مرز بره..براش پيغام فرستادم كه تو اومدي..مياد.
اروم سر تكون دادم.
مامان دستم رو گرفت ودرحاليكه خيلي شوق و ذوق داشت منو سمت اتاقم برد.
مامان-اتاقت رو همونجور نگه داشتم و هر روز خودم تميزش كردم..
بوسيدمش وگفتم:مرسي مامان مري جونم.
با لبخند گونه مو پر عشق بوسيد وگفت:ميرم تا چند ساعت استراحت كني بعد خيلي حرفا داريم كه باهم بزنيم..
لبخند زدم.
ذوق زده رفت.
درد زخمم رو احساس كردم.
دستم رو روي شكمم گذاشتم و اروم روي تخت نشستم.
به اطراف نگاه كردم.
اتاق خودم.
چشمام رو با ارامش بستم ودراز كشيدم و چشمام روي هم افتاد.
باصدايي يه دفعه اي و با ترس از خواب پريدم ولي با شناختن صدا لبخندي روي لبم اومد.
بابا استفن-كجاست؟كريستينا كجاست؟
مامان سريع و هول گفت:هي استفن ارومتر..خسته است..داره استراحت ميكنه..
بابا-استراحت چي؟صداش كن..ميخوام بيينمش
و بلند صدام زد:كريستينا..كريستيناااجانم..بابا..كجايي؟
صدا از حياط بود..از زير بالكنم..
اروم تو تخت نشستم.
مامان-وواي تو رو خدا استفن..خسته است..
بابا بي طاقت گفت:خيلي دلتنگ دختركوچولومم مري.. ميخوام بيينمش..همين الان..اصلا چرا انقدر دير خبر اومدنش رو بهم دادين؟
مامان نرم خنديد وگفت:ميدونم اقاي من..لوس توعه ديگه..من به محض نزديك شدنش خبر دادم..
با شوق براي ديدن بابا سمت بالكن دويدم.
دين-من ميرم صداش كنم..بابا اصلا طاقت نداره..
بابا شاد خنديد وگفت:افرين پسر..بدو
سريع رفتم تو بالكن و با شوق سر خم كردم.
باباي عزيزم و..
لبخندم محو شد.
نفس هام تند شد.
يه لحظه حس كردم قلبم گرفت.
نفسم در نميومد.
اشك تو چشمم حلقه زد.
خودش بود.
كنار بابا وايستاده بود.
ادوارد من بود.
اشكم جاري شد و هق هقي از گلوم خارج شد.
دستم رو جلوي دهنم گرفتم تا صداي هق هقم پايين نره.
موهاي مشكي قشنگش بهم ريخته بود و اخم غليظي داشت و هر دو دستش روي شمشير دور كمرش بود.
خدايااا
چقدر دلتنگش بودم.
همه وجودم چشم شده بود و زل زده بودم بهش و اشكام اروم ميريختن.
قلبم خيلي تند ميزد و كنترل اشكام دست خودم نبود.
هنوز همه وجودم اونو طلب ميكرد.
بيحال دستم روديوار گرفتم و بي صدا ضجه زدم.
دين-از اون روزي كه رفتي همراه باباست..
سريع برگشتم به پشت سرم نگاه كردم.
دين پشت سرم وايستاده بود و به ادوارد زل زده بود.
دين-همه كاره باباست..مشاورش،محافظش،منشيش،دوستش،دكترش...بابا تو هركاري باهاش مشورت ميكنه و بدون مشورت كردن با ادوارد به كاري دست نميزنه..ادوارد مثل پسر دومش شده..
دين نگاهش رو روي من كشيد وگفت:با اون روزها خيلي فرق كرده..تلخه،عصبيه،اصلانميخنده،انگار ديگه هيچ لطافت و شادي تو وجودش نيست،همش سياه ميپوشه..ديگه اون ادوارد سابق نيست..فك نكنم هيچ وقت هم همون ادم سابق بشه..
داغون نگاهمو روي ادوارد كشيدم.
اشكام پردرد جاري شد.
خداياا..من با مهربون ترين مرد دنيا چه كردم؟
ادوارد انگار سنگيني نگاهمو حس كرد كه نگاه جدي و پراخمش رو بالا اورد.
خيلي سريع خودمو عقب كشيدم و دستم رو روي دهنم گذاشتم.
دين-فك نكنم الان بخواي باهاش روبرو بشي..حس ميكنم اونم نميخواد..ميرم ميبرمش واسه كاري تا تو پدر رو ببيني..خيلي دلتنگته..
صداي بلند بابا اومد:دين..پس اين دختر من چي شد؟..كريستينا جان
مامان خنديد و گفت:خيلي خوب مرد..ميان الان..
دين رفت.
اروم خودمو جلو كشيدم و نگاش كردم.
لعنتي..از نگاه كردن بهش سير نميشدم.
حرفاي دين درد بزرگي رو به وجودم اضافه كرده بود.
چي به سر مرد مغرور من اومد؟رفتنم چه كرد باهاش؟
دين رفت كنارش و باهاش حرف زد.
اروم سر تكون داد و با دين راهي شد.
باپاهايي سست و قلبي سنگين رفتم پايين.
بابا با ديدنم لبخند پردردي زد و لباش رو به هم فشار داد تا بغض مردونه اش رو بپوشونه.
اروم رفتم جلوش.
باباي عزيزم..تكيه گاه محكمم..
دوتايي زل زديم به هم.
طاقت نياوردم.
زدم زير گريه وگفتم:بابااا
سريع منو كشيد تو بغلش.
سرم رو روي سينه ستبرش گذاشتم و با صداي بلند گريه كردم.
بابا-دختر كوچولوي من
و چندين بار روي موهام رو بوسيد.
با گريه گفتم:هنوز ازم دلخوري؟
داغون گفت:ديگه نه..ديگه نه ..
و بازوهاش رو دورم محكم تر كرد.
اين اغوش چقدر خوب بود..چقدر امن و ارامش بخش بود.
خوش حال بودم كه باز اينجام..توي اين اغوش امن پدرانه كه نميذاره هيچ اتفاق بدي برام بيوفته.
بابا منو از اغوشش بيرون كشيد وگفت:براي از دست دادنت..متاسفم
-فقط براي از دست دادن دايي جيمز..اره..منم متاسفم.
بابا نگام كرد و چيزي نگفت.
دستشو انداخت دور شونه ام و با هم وارد قصر شديم.
مامان هم دنبالمون اومد.
تو سالن نزديك هم رو مبل نشستيم.
يه دستم رو مامان گرفت و دست ديگمو بابا گرفت.
با غم به هردوشون لبخند زدم.
بابا با غم گفت:خيلي احمق بودم؟خيلي درباره دخترم كوتاهي كردم؟
سريع و با گريه گفتم:نه..نه بابا..
بابا-نميدونم چي به سرت اومد..نميتونستم بفهمم..نميخواستم به خودت نامه بدم چون ميخواستم بفهمي با خودت بد كردي و كسي كه با دخترك من بد برخورد كنه قلبم رو ميشكنه..ولي هميشه نامه هايي كه براي مامانت مينوشتي رو ميخوندم.
مامان-موقع نوشتن نامه ها هم بالا سرم مينشست و هي ميگفت اينو بنويس و اونو بنويس..
با بغض خنديدم.
بابا-چندتا نامه هم براي توماس نوشتم ولي جوابم رو نداد..
دندونامو به هم فشار دادم.
بابا دستم رو بوسيد وگفت:حالا اينجايي كنارما..شايد گفته نامعقولي باشه كه يه پدر از بيوگي و برگشت دخترش خوشحال باشه ولي..ولي خوشحالم..خوشحالم كه اينجايي..
زل زدم تو چشمش وگفتم:منم خوشحالم..
خيره نگاهم كرد.
مامان دستي به كمرم كشيد.
بابا-اميدوارم باز دختر شاد و شنگول و پرانرژيمو بيينم..دلم براش تنگ شده.
پردرد لبخند زدم و سرتكون دادم..
KAMU SEDANG MEMBACA
کریستینا
Romansaکریستینا(جلد دوم رمان: queen of my heart) چشم وا کردم و دیدم که خدایم "تو شدی" دفتر پر غزل خاطره هایم "تو شدی" درسرم نیست بجز حال و هوای تو و عشق شادم از اینکه همه حال و هوایم"تو شدی" گاهی عشق خیلی ساده در میزنه..خیلی ساده... فقط کافیه درو باز کنی.