روز بعد زین تمام مدت سعی میکرد تا از لیام دوری کنه. اونا حتی توی حیاط کالجم بهم برنخوردن و از شانس خوب زین حتی یه کلاسم باهم نداشتن.
_خیلی خب همگی، کلاس شروع شد. بهتره سر جاهاتون بشینید
همهی بچه ها سر جاهاشون نشستن و به معلم تاریخشون نگاه کردن.
_لورا، بالاخره تصمیم گرفتی برگردی؟
استاد رو به یه دختر گفت. همهی سرا سمت اون برگشت و اون یه لبخند زورکی زد.
_چطور؟ دلتون برام تنگ شده بود استاد؟
اون گفت و همه خندیدن. اما زین بیشتر بهش خیره شد. صدای اون دختر خیلی آشنا بود.
_اون کیه؟
زین برای هری که کنارش نشسته بود زمزمه کرد. هری برگشت و به اون دختر زل زد.
_لورا
اون عادی جواب زینو داد بعد دفترشو باز کرد.
_اوه واقعا هری؟
_من چه چیز دیگهای باید راجب اون دختر بدونم زین؟ همینطور که استاد گفت تازه اومده
زین چشماشو چرخوند و بعد به استادشون که داشت راجب تاسیس شهر حرف میزد گوش داد.
نوت برداری کرد و بعد از تموم شدن کلاس با هری بیرون رفت و از شانس خوبش. دم در لیامو دید که به دیوار تکیه داده.با باز شدن در لیام سرشو بالا گرفت و صاف زل به چشمای زین. بعد نیشخندی زد که باعث شد اون حس ترس دوباره توی زین بوجود بیای.
_پووف تو اینجایی
صدای لورا از پشت سر زین و هری گفت و اون دوتا راهو برای اون باز کردن. لورا مستقیم رفت سمت لیام و لیام بالاخره نگاه خیرشو به لورا داد.
لورا دست لیامو گرفت و اونو با خودش به سمت خروجی دانشگاه کشید.
_چرا داشت اونطوری نگات میکرد؟ نیاز داشت چشماشو از کاسه در بیارم؟
هری گفت و زین دوباره هوفی کرد. اون هیچی دربارهی دعوت نامه به هری نگفته و قرارم نیست چیزی بگه. در هر حال اون به مهمونی نمیره.
_من نمیدونم هری
اونا شروع کردن به سمت خونههاشون حرکت کردن. زین به شدت تو فکر بود.
_اون و لورا... باهمن؟
_چرا همچین فکری میکنی؟
_به نظر صمیمی میومدن
_شاید فاکبادیان
_هیچکس دست لیام پینو نمیکشه و اونو با خودش نمیبره
_زین اصلا به ما چه ربطی داره؟
_نمیدونم... فقط... کنجکاو شدم
YOU ARE READING
fools gold (Ziam)(mpreg)
Fanfictionتو میتونی بهم اخم کنی. بهم بیمحلی کنی. بخاطر ضعیف بودنم مسخرم کنی. میتونی بهم گشنگی بدی. میتونی کاری کنی گریه کنم. کاری کنی که از درد زجه بزنم. تو میتونی خوردم کنی. زیر پات لهم کنی. تو میتونی منو به خاک سیاه بشونی لیام اما با همهی اینا من بازم ع...