نامه

4.6K 707 119
                                    

در اتاق زین باز شد و معلمش وارد اتاقش شد‌. زین کتابی که داشت میخوند رو کنار گذاشت و دست به سینه به معلمش نگاه کرد.

_چرا بیهوشم کردی؟

_اوه سلام زین

کودی به مسخره گفت و زین چشماشو چرخوند.

_پرسیدم چرا بیهوشم کردی؟

کودی الان روی تخت زین نشسته بود و کوله‌شو زمین انداخت بود.

_من یه دکترم. میتونستم از طرز نگاهت بفهمم چقدر به خواب نیاز داشتی

زین در جوابش فقط چشم غره رفت و کودی خندید.

_من هنوز به موجوداتی مثل شما اعتماد ندارم. پس بیهوشم نکن

_اما تو باید به من اعتماد کنی. من یه دکترم، آدمارو نمیکشم، نجات میدم

بعد از این از توی کیفش کتابای درسی رو درآورد و شروع کرد به درس دادن به زین.

زین واقعا شاگرد نمونه‌ای بود و هیچکس نمی تونه اینو انکار کنه‌.

بعد از دو ساعت کودی از زین خدافظی کرد و از اونجا رفت. زین واقن معلم خوبی داشت و به علاوه، اون جذابم بود پس زین مطمئنن از کلاساش بیشتر لذت میبره.

زین بعد از اون به ناهار دعوت شد و خوشحال بود وقتی لیام رو سر میز ندید‌. فقط اون، مایکل، مارگارت و لورا

زین کم کم داشت از اونا خوشش میومد. لورا دختر شیرینی بود که خون آدم هارو نمیخورد‌. مارگارت زیبا بود و به روش خودش حواسش به زین بود و مایکل..‌. خب اون مرد اسرار آمیز و عجیبی بود‌. اما باز قابل تحمل بود‌.

اون واقعا نمیفهمید لیام بین این آدما چرا اینقدر عوضیه‌. اونطوری که لورا تعریف میکرد دوتا برادرای دیگشون فوق‌العاده ان.

عصر که شد زین به اتاقش برگشت و با یه نوت روی تختش مواجه شد. زین سریع برش داشت و شروع کرد به خوندنش.

زین عزیز
امیدوارم روزای خوبی رو توی کاخ ویلیپن داشتی باشی. امیدوارم اون هیولا ها باهات بدرفتاری نکنن. اگرم‌ کردن، خودت میدونی، بگو تا سوسکشون کنم.
در هر حال خواستم بگم همه خوبن و نگران ما نباش. فکر میکردم دوباره تو کالج میبینمت اما گفتن که توی خونه درس میخونی. من به طرز فاکینگی دلم برات تنگ شده عوضی، دیگه چقدر ادبی برات نامه بنویسم؟؟؟
در هر حال برای پاسخ دادن به من پشت نامه جوابتو بنویس و نامه رو بسوزون.
تمام عشق، هری

زین به نامه‌ی بهترین دوستش لبخند زد. اشکا توی چشماش جمع شدن و اون نزدیک بود از خوشحالی بال در بیاره‌.

سریع به سمت میز توی اتاقش رفت و یه مداد پیدا کرد تا  جواب هری رو بده.

هری عزیز
یک هفته از آخرین باری که میبینمت میگذره و من نمی تونم بیشترین از این خوشحال باشم. من دوباره دارم باهات حرف میزنم‌.
آدمای اینجا با من خوب برخورد میکنن‌. لورا دوست جدیده منه(هرچند جای تورو نمیگیره) و کودی معلم جدیدمه. خدایا هری تو باید ببینیش اون خیلی هاته.
این خونه همیشه ساکته و باعث میشه افسردگی بگیرم. امیدوارم خونه‌ی خودمون هنوز مثل قدیما پر از سر و صدا باشه. به همه بگو دلم براشون تنگ شده و هروقت که بشه به ملاقاتتون میام.
زینxx

fools gold (Ziam)(mpreg) Where stories live. Discover now