بیرون

5.3K 777 626
                                    

_چشماتو باز کن زین مالیک.‌ ساعت یازده صبحه و تو هنوز خوابیدی.‌ و قبل از اینکه بپرسی من خون آشام گیاه خوارم

لورا وقتی در اتاق زینو باز کرد شروع به داد زدن کرد و باعث شد زین پتو رو بیشتر دور خودش جمع کنه.

_پاشو

لورا خودشو روی تخت پرت کرد و زین نیم متر پرید هوا. اصطلاح نیست زین واقعا از تختش جدا شد.

_یا مسیح لورا تو یادت رفته خیلی زور داری

_کاریش نمیشه کرد. تخت تو خیلی نرمهههههه

_خدایا میشه داد نزنی؟ کر شدم

بعد دوباره چشماشو بست تا بخوابه.

_اما زین امروز خیلی روز قشنگیه

_من یه هفته‌ست بیرونو ندیدم

_اما تو باید پرده هارو کنار بزنی

لورا به سمت پرده ها رفت و اونارو کنار زد. نور آفتاب مستقیم توی چشم زین خورد و اون روشو برگردوند.

لورا وقتی گرمای خورشید به پوست بدنش خورد یه نفس عمیق کشید. دوباره پرید رو تخت زین و موهاشو از رو صورتش کنار زد.

_تو همین الان باید پاشی زین ما داریم میریم بیرون. پاشو پاشو پاشو پاشو پاشو پاشو

لورا با هر پاشویی که میگفت رو تخت میپرید و باعث میشد زین هر یه ثانیه یه بار رو هوا معلق باشه و بعد بوممم بخوره زمین.

_باشه. محض رضای خدا ...باشه... لورا الان از تخت میندازیم پایین

لورا بالاخره پرشش رو تختو ول کرد و با یه لبخند احمقانه به زین عصبانی نگاه کرد. زین وقتی عصبی میشد خیلی کیوت بود.

_تو ۹ سالته یا ۹۰۰؟

_۹۰۰ سالمه

_پس چرا برای بیرون رفتن اینقدر ذوق داری؟ تو تقریبا پنج بار دور دنیارو گشتی

_زین میفهمی چی میگی ما داریم از کاخ میریم بیرون

زین که تازه فهمیده بالاخره داره از این جهنم در میاد‌ چشماش گشاد شد و با تعجب به لورا نگاه کرد.

_کجا داریم میریم؟

_میریم تا دکترو ببینیم. من برات وقت گرفتم

_من که حالم خوبه

_ما داریم برای بچه میریم زین

زین دوباره دستشو روی شکمش گذاشت. مثل این بود که این چند روزه اصلا فراموش کرده بود که حامله‌ست.

_اوه باشه

_حاضر شو بدوووو. کالسکه منتظره

زین سریع از روی تختش بلند شد. به سمت دستشویی رفت‌. مسواکشو زد و بیخیال دوش شد. سریع لباساشو عوض کرد و دید لورا منتظرشه.

fools gold (Ziam)(mpreg) Onde histórias criam vida. Descubra agora