هری استایلز

5.1K 741 438
                                    

Unedited
زین بخاطر سر و صداهایی که از بیرون میومد از خواب بلند شد ‌و با یه ناله خودشو بیشتر به بدن گرم بغلش چسبوند.

این دیگه یه عادت شده بود. توی این یه ماه لیام هرشب کنار زین میخواد.

(اپ کن دیه جینداعععع :/ وقتی بچه‌ت وسط نوشتن وحشی میشه :///)

_خدایا چرا خفه نمیشن؟

صدای بم لیام تو گوش زین پخش شد و اون لبخند زد. به لیام بی اعصاب نگاه کرد که با چشمای بسته اخم کرده بود.

_فکر کنم وقت بیدار شدنه

زین گفت و با اکراه خودشو از بدن لیام جدا کرد. بعد از روتین همیشگیش از اتاق لیام بیرون اومد و لورا رو توی راهرو دید که سر پله ها وایساده بود‌.

_بگیرم

اون جیغ زد و بعد خودشو پرت کرد پایین. زینم بخاطر ترسش سریع رفت تا ببینه اتفاقی براش نیفتاده که اونو تو بغل نایل پیدا کرد درحالی که مامانشون سرشو تاسف بار تکون داد‌.

_این دختر کی میخواد درست رفتار کنه

_هیچوقت

لورا بازم جیغ زد و از بغل نایل پایین پرید. زین دستی رو روی کمرش حس کرد و وقتی برگشت لیامو دید.

_نه قرن گذشت و لورا هنوز از روی همه‌ی این پله ها میپره تا برسه پایین

زین به این حرف خندید و اونو لیام باهم از پله ها پایین رفتن. لورام فقط چشماشو برای لیام چرخوند.

بعد از صبحونه زین به اتاقش برگشت تا برای امتحانش درس بخونه درحالی که پین ها طبقه‌ی پایین موندن.

_خب؟

لیام یه تای ابروشو برای دوتا برادراش و لورا بالا داد و لورا پوفی کرد.

_کی میخوای بهش بگی عاشقشی؟

_چی؟

لورا دست به سینه به مبل تکیه داد و رو به نایل کرد.

_نایل توضیح بده

لورا گفت و نایل سری تکون داد. گلوشو صاف کرد و نفس عمیقی کشید.

_خب ببین داداش. الان یک ماهه که شما شبا تو بغل هم میخوابین. بهم لبخندای احمقانه می‌زنید. امروز صبح دستت دور کمرش حلقه شده بود. تو بی‌دلیل بغلش میکنی...

_مهم تر از همه، شما همو به فاک میدین

لویی گفت درحالی که هنوز سرش تو کتابش بود و وقتی سرشو بالا آورد دید سه تا چشم روش فیکس شدن.

_ما اونکارو نمی‌کنیم

_آره، لورام باکره‌ست

لویی با نیشخند گفت و نایل و لیام خندیدن. ولی لورا زیاد خوشحال نبود.

fools gold (Ziam)(mpreg) Onde histórias criam vida. Descubra agora