گاهی، نباید کسی رو نجات داد

4.6K 736 652
                                    

_لعنتی لعنتی لعنتی. من گند زدم

لورا توی اتاق زین با استرس راه میرفت و هی به خودش فحش میداد. واقعا گند زده بود.

زین فقط ساکت روی تختش نشسته بود. باورش نمیشد لورا میدونست.

_بابا می‌کشتش. مطمئنم سرشو میبره

همچنان داشت راه میرفت و روش های مختلفی برای کشتن لیام نام میبرد.

_از کجا میدونستی؟

زین پرسید و لورا دست از راه رفتن کشید. حالا دیگه به طور کامل عمق فاجعه رو درک‌میکرد.

_من..ااا... من صداتونو شنیدم... اما دیر شده بود

زین سعی کرد لبخندی بزنه اما شکست خورد. باورش نمیشد یکی صداشو شنیده و نیومده نجاتش بده. اما در هر حال اگر هیچکدوم ازین اتفاقا نمی‌فتاد، اون الان عاشق لیام نبود و ازش یه بچه نداشت.

_باباتون قراره چیکارش کنه

لورا که دوباره نگران شده بود راه  رفتنشو شروع کرد.

_میکشتش. مطمئنم میکشتش

_مگه... مگه اون مثل تو تنبیه نمیشه؟

لورا سرشو به معنی نه تکون داد. چشوای قهوه‌ای نگرانشو به زین انداخت و گفت.

_تو نمیخوای بدونی اون چطوری تنبیه میشه

صدای کفشای مردونه‌ی لیام توی سالن پخش میشد. اون کاملا برای همه چیز آماده بود.

مایکل رو به روش وایساده بود و داشت با افسوس به لیام‌نگاه میکرد و لیام از این نگاه متنفر بود.

بدون اینکه مایکل بهش بگه خودش زانو زد و منتظر شد.

_تو کار وحشتناکی کردی لیام

مایکل شلاقشو از روی میز برداشت و با خشم به لیام‌ نگاه کرد.

شلاقشو بالا آورد و اون روی سینه‌ی لیام فرود اومد. اینبار بیشتر از همیشه میسوخت چون شلاق آغشته به گل شاه پسند بود.

_و با توجه به نگاهت، تو اصلا پشیمون نیستی پسرم

ضربه‌ی بعدی روی شونه‌ی لیام بود و لیام سعی کرد دردو نادیده بگیره و صدایی ازش بیرون نیاد.

زین از توی اتاقش صداهای شدید برخورد شلاق رو شنید و از اتاقش بیرون اومد.

_بیرون چه خبره

_زین.. نه تو نباید بری بیرون 

لورا سعی کرد جلوشو بگیره اما نتونست. زین انگار قدرتمند شده بود. پاهاشو روی اولین پله که گذاشت دید لیام داره شلاق میخوره.

برخورد شلاق با بدن لیام یه ضربه به قلب زین بود. از پله های بیشتری پایین اومد و به صحنه‌ی دلخراش رو به روش نگاه کرد.

fools gold (Ziam)(mpreg) Where stories live. Discover now