هیولا ها اهمیت میدن

5.4K 793 367
                                    

*مطمئن نیستم ادیت کردم یا نه :/*

چهار روز بود که کاخ ویلیپن رنگ لیام پین رو به خودش ندیده بود. زین به هیچ عنوان نگران نبود، اون فقط کنجکاو بود که بدونه لیام کجاست.

اما هیچوقت سوالی راجبش نپرسید، چون به اون مربوط نمی‌شد. اون شبم لیام سر میز شام نبود و صندلی همیشگیش خالی بود.

اونا توی سکوت شامشون رو خوردن و زین باید قبول میکرد غذاهای اینجا خیلی خوشمزه بود، اما بازم اون دلش برای غذاهای مامانش تنگ شده بود.

مایکل برای شام مرخصشون کرد و زین به سمت اتاقش رفت. یکم خودشو با درساش مشغول کرد تا مثل همیشه لورا بیاد و اونا بتونن حرف بزنن.

_من آزاد ترین دختر ویلیپنم

اون وقتی در اتاقه زینو باز کرد گفت و پرید رو تختش. زین بهش خندید ‌ سرشو براش تکون داد.

_برای همینه همش تو حبس خونگی

_امشب... ما کل این کاخو برای خودمون داریم ینی اینکه من هرچقدر که بخوام میتونم بلند فحش بدم

اون داشت داد میزد و زین به رفتاراش میخندید. ولی صبر کن، واقعن اونا امشب کل خونه رو برای خودشون دارن؟

_مادر و پدرت کجان؟

_اونا رفتن بیرون. میدونی از اونجایی که حس شنوایی...

_من واقن نمیخوام بدونم اونا دارن چیکار میکنن لورا

لوزا شونه‌ای بالا انداخت و روی تخت نشست‌.

_در هر حال تو که صدای سکسشون رو نمیشنیدی

_خدای من 

زین سرشو بین دستاش گرفت تا صورت سرخ شدشو لورا نبینه‌.

_در هر حال فکر کنی بتونیم امشبو روی یه تخت بخوابیم؟ من واقعا کمرم داره میشکنه

_هیچوقت نفهمیدم چرا تختت اینقدر سفته

_تنبیه

زین دوباره بلند شروع کرد به خندیدن. اینقدر خندید که دلشو گرفت.

_برای چی؟

_تو معلم تاریخمون رو یادته؟

_آره

_بخاطر اینکه با اون خوابیدم و از این چرت و پرتای قانونی. من حداقل هشت صد سال ازش بزرگ تر بودم و خودم تمام درسایی که میداد رو از بر بودم

زین برای آخرین بار به لورا خندید و ناخودآگاه ذهنش سمت لیام رفت‌. یعنی اونم مثل لورا تنبیه میشه؟

_لورا؟

_همم

بعد از چند دقیقه سکوت زین بالاخره جرئت کرد سوالی رو که مغزشو توی این چهار روز داشته میخورده رو بپرسه.

fools gold (Ziam)(mpreg) Where stories live. Discover now