فولز گولد

5.7K 743 555
                                    

زین آروم چشماشو از هم باز کرد و بخاطر حس کوفتگی بدنش ناله‌ی کرد.

از جاش بلند شد و دید پرده های اتاقش کشیده شدن. چشماشو بخاطر نور زیاد بست. اما بعد بهش عادت کرده.

بخاطر دیدن نور لبخند زد و بدن برهنه‌شو به سمت حموم برد. با دوش آب گرم، تمام ماهیچه‌های بدنش آروم شدن و حس کوفتگی بدنش یکم از بین رفت.

به کبودی های روی بدنش نگاه کرد . بی اراده لبخند زد. چون لیام برای اولین بار کاری کرد که زین فکر کنه اونم دوسش داره.

بعد از دوشش به طبقه‌ی پایین رفت تا صبحانه بخوره. و اینبار بازم لیام سر میز بود.

اونا برای ین ثانیه بهم نگاه کردن و نگاهاشون رو دزدیدن. زین سر جای همیشگیش نشست و مشغول صبحانه‌ش شد.

لورا با نیشخند شیطانیش اون دوتارو زیر نظر داشت. تا اومد حرفی بزنه تا جفتشون رو خجالت زده کنه صدای صاف کردن گلوی مادرش نذاشت و اون بهش چشم غره‌ی بدی رفت.

_صبحانه‌تو بخور لورا

لورا دست به سینه نشست و پوفی کرد. پاهاشو رو هم انداخت و شروع کرد به تکون دادنش‌.

_شماها اصلا باحال نیستین. من لویی رو میخوام

لورا مثل بچه ها نغ زد، اما هیچکس بهش اهمیت نداد.

_کسل کننده ها

لورا گفت و دوباره مشغول صبحانه‌ش شد. بعد از صبحونه زین به اتاق خودش برگشت و مشغول درساش شد. امروز معلمش نمی‌یومد پس فقط برای اینکه هیچ چیز یادش نره باید مرور میکرد.

در اتاقش باز شد و زین سرشو بالا آورد و دید لورا داره با همون نیشخند معنا دارش نگاه میکنه.

_تو حتی لازم نیست چیزی رو تعریف کنی زین مالیک، من همشو شنیدم

این حرف باعث رنگ گرفتن گونه‌ی زین شد و سرشو انداخت پایین لای کتابش قائم کرد.

_اوه و اون صبح برات پرده هارو کنار زد

لورا به سمت پرده ها رفت و از اونجا به باغشون نگاه کرد. اما بیرون توی بالکن نرفت.

_داداشم داره رمانتیک میشه

زین که این همه حجم خجالت رو نمی‌تونست تحمل کنه سریع تصمیم گرفت بحثو عوض کنه.

_دلت برای لویی تنگ شده؟

لورا برگشت و به زین لبخند زد.

_توی بحث عوض کردن افتضاحی مالیک

و شروع کرد آروم به زین خندیدن تا وقتی که یه پاک کن بهش پرت شده.

_باشه باشه. دلم براش تنگ شده. توام اگه برادرتو برای دو قرن نمیدیدی دلت براش تنگ میشد

fools gold (Ziam)(mpreg) Onde histórias criam vida. Descubra agora