هیولا هام عاشق میشن

5.2K 721 332
                                    

اون شب سالن غذا خورری مثل همیشه ساکت نبود، برعکس پر شده بود از صدای خنده و حرف زدن.

_باورت نمیشه دنیا چقدر عوض شده

لویی گفت و توجه همه رو به خودش جلب کرد. همیشه همینطور بود. وقتی لویی جایی بود همه‌ی توجه ها روش بود.

_حق با اونه، دیوانه کننده‌ست

_اول از همه، اونا از یه وسایلی به اسم موبایل استفاده میکنن تا ارتباط ها براشون آسون تر بشه و بذار راجب اینترنت بگم. تو اون کوفتی همه چیز پیدا میشه

_واو، این دیگه خیلی زیادیه. حتی راجب ما؟

_شوخیت گرفته؟ مردم قرن بیست و یکم عاشق ما هستن

_واقعا؟

_فقط باید تمام کتابا و فیلمایی که راجب ما ساخته میشن رو ببینید. اون لعنتیا راجبمون دقیقم هستن، ولی بعضیاشون نه خیلی زیاد

_واو

لورا گفت و یه تیکه از غذاشو توی دهنش گذاشت. لویی دوباره گلوشو صاف کرد تا توجه ها روش باشه.

_خب، از اینجا چه خبر؟

_به جز اضافه شدن هزاران مرد به لیست کسایی که لورا باهاشون خوابیده، خبری نیست

لورا چشماشو برای لیام تنگ کرد ولی برادرش اصلا بهش نگاه نمی‌کرد.

_و تو چند شبو کنار دستت گذروندی لیام؟

و همین، همین بود نور‌امید و شادی لورا. اون برگشت سمت لویی و اونا باهم زدن قدش.

_فقط خدا میدونه چقدر دلم برات تنگ شده بود

لورا با شادی گفت و لویی بهش یه چشمک زد. لیامم چشماشو چرخوند و گفت.

_خدایا این دوتا نه، خواهش میکنم

_تیم لوری، برگشته

لورا و لویی باهم گفتن و مشتاشونو بهم زدن.

_تیم لوری؟

زین پرسید. چون همچین اسم عجیبی تاحالا توی عمرش نشنیده بود.

_این چیزیه که لویی و لورا به خودشون میگن. ترکیب اسمشون میشه لوری

نایل توضیح داد. زین با دیدن اونا لبخندی زد و خودشو با غذاش مشغول کرد.

صادقانه، حرس خوردن لیام، برای زینم چیز جذابی شده بود. اون واقعا بامزه از دست لورا حرس میخورد و حالا که لویی اومده، زین مطمئنه جهنم لیام درست شده.

_بچه ها

مارگارت گفت و به لویی و لورا چشم غره رفت، اما لورا اینبار ساکت نشد.

_دیگه نه مامان، من دیگه لویی رو دارم

_تو برادر بزرگ جفتشونی لو

fools gold (Ziam)(mpreg) Where stories live. Discover now