بی دفاع

4.7K 700 50
                                    

شب شده بود. زین تمام مدت توی اتاقش بود و حتی نمیخواست برای شام به پایین بره. اون نمی‌خواست دوباره لیام پینو ببینه. به علاوه، روی بازوهاش و بدنش هنوز کبود بود.

لیام یه دورگه قدرتمنده و زین یه پسر نوزده ساله ضعیف، کوچیک ترین ضربه هم به بدنش آسیب میرسونه.

اما با این حال اون میدونست باید پایین بره، بخاطر بچه‌ی نا خواسته‌شم که شده باید غذارو وارد سیستم بدنیش کنه. وگرنه مطمئنه لیام بخاطر ضعیف بودن بچه‌شونم سرزنشش میکنه.

در کمدشو باز کرد و دنبال لباس خوب برای شام گشت تا لیام دوباره بخاطر لباساش سرزنشش نکنه.

صدای در زدن اتاقش اومد و زین از ترس از جاش پرید‌.

_این فقط منم. خون آشام گیاه خوار

زین به این حرف لورا خندید و خوشحال شد که لورا اومده. چون شاید بتونه یه لباش مناسب انتخاب کنه.

_من نمیدونم باید چی بپوشم

زین آروم گفت و لورا بهش یه لبخند زد.

_تو میتونی هرچی که دوست داری بپوشی زین. فقط باید یکم رسمی باشی

_من... میتونم برای شام نیام؟ فکر نکنم بتونم...

_با برادرم کنار بیای؟

_آره

شروع کرد به بازی کردن با انگشتاش. واقعا نمیدونست میتونه با لیام رو به رو بشه یا نه.

_ببین. میدونم‌ تو از من متنفری و من یه خون آشامم. اما من بهت یه قول پینی میدم که امشب نمیذارم اتفاقی برات بیفته

زین به لورا نگاه کرد. میخواست بدونه اون دختر بهش دروغ نمیگه و صداقتو تو چشمای لورا دید. پس آروم سری تکون داد و لورا‌ تنهاش گذاشت تا بتونه لباساشو عوض کنه‌.

زین اینبار پیرهن مردونه‌ی مشکی‌ای با کت طوسی خودشو پوشید. به خودش تو آینه نگاه. تیپش رسمی بود و اون تونسته بود کبودی هاشو بپوشونه. امیدوار بود کسی راجب دستش ازش سوالی نپرسه.

اون از پله‌های زیاد کاخ پایین رفت و تو رو راه بخاطر پله‌های زیاد به زمین و زمان و پین ها فحش داد. البته توی دلش چون غیر از این همه صداشو میشنیدن.

بالاخره بعد از کلی پیاده روی‌ به سالن غذا خوری رسید. طبق معمول همیشه مایکل در رأس بود‌‌ مارگارت سمت راستش و لیام دست چپش نشسته بود. لورا کنار لیام نشسته بود، زین به سمت مارگارت رفت و با دوتا صندلی فاصله کنارش نشست.

_فاصله‌ای که انداختی بیهوده‌ست مالیک

لیام گفت و زین با یه نفس عمیق اینبار کنار مارگارت نشست.

fools gold (Ziam)(mpreg) Where stories live. Discover now