کابوس

5.3K 800 303
                                    

صبح روز بعد هری دنبال هر فرصتی میگشت که لیامو تنها گیر بیاره. اون هرجا که اون دورگه میرفت دنبالش میکرد و با چشمای پر از نفرت بهش نگاه میکرد.

بالاخره آخرین نفر از دستشویی بیرون رفت هری و لیام تنها شدن. لیام سمت در رفت تا بازش کنه. اما هری با قدرت جادوگریش درو قفل کرد و با قدرتی که داشت بدون هیچ لمسی لیامو کوبوند به در.

اون نیشخند معروف دوباره روی صورت لیام شکل گرفت و اون به هری خشمگین زل زد. پسر اون واقعا بامزه شده بود.

_استایلز

لیام با تک خنده ای گفت و هری بهش نزدیک تر شد. با یه دستش هنوز لیامو به دیوار چسبوند بود و اون یکی رو برای تهدید جلوی صورت لیام گرفت.

_من به هیچ عنوان ازت نمیترسم لیام. بهم بگو چه بلایی سر دوستم آوردی تا ده برابر بدترشو سرت بیارم

_متاسفم دوستت کیه؟

لیام ادای احمقارو درآورد و هری قدرتش روی گردن لیام زیاد کرد تا یکم احساس خفگی به لیام دست داد.

_اوه مالیکو میگی

_تو مهمونی چیکارش کردی؟

_استایلز اینا به تو هیچ ربطی نداره

چشمای خشمگین و سبز هری روی لیام ثابت موند. لیامی که عوضی بودن از سر و روش میبارید.

_ببین دیوث آقا. اگه حال زین خوب نشه گردنتو میبرم. میفهمی؟ یه چوب میکنم توی اون قلب مردت بعد صلاخیت میکنم. با اره میبرمت هر قسمتتو یه جا خاک میکنم. لیام به خدا‌‌...

_تهدیدات تموم شد هری؟ من کل روزو وقت ندارم

لیام پرو آنه گفت و هری زهرخندی زد. واقن میخواست لیامو بکشه. مطمئن بود. کسی که پشت دردای زینه کسی جز لیام نیست.

_تموم شد... لیام

با به عقب پرت شدن دست هری لیام محکم به دیوار دستشویی خورد و هری مطمئنه که ستون فقرات و کتف لیام رو شکونده... و همینطور گردنشو

از دست شویی بیرون اومد و سعی کرد خودشو آروم نگه داره تا نره یه چوب توی قلب لیام فرو کنه. هری واقعا عصبی بود.

توی تمام این مدت زین توی سالن خونه نشسته بود. به همه لبخند میزد و سعی میکرد همه چیزو فراموش کنه.

کار سختی بود اما زین تلاش خودشو میکرد. صبح چای آرام بخش مامانشو خورده بود و الان حس خیلی بهتری داشت.

_زین

صفا‌‌، کوچیک ترین خواهر زین گفت و اون بهش یه لبخند زد. اون فقط ۸ سالش بود.

_بله صفا

_میشه باهم این خونه رو سر هم کنیم؟

زین به خونه چوبی اسباب بازی صفا نگاه کرد و یه لبخند دیگه به خواهرش زد.

fools gold (Ziam)(mpreg) Where stories live. Discover now