گرگ

5.2K 750 434
                                    

Unedited

لیام چشماشو از هم باز کرد و به اتاق تاریکش نگاه کرد. هرچند ساعت نه صبح بود. روی صندلی میزش لورا رو دید و از ترس پرید.

_لعنت بر شیطون

_تو خود شیطونی لیام پین

و این به لیام فهموند لورا هنوز از دستش عصبیه. دستی روی صورتش کشید و بدن نیمه برهنشو از زیر تختش بیرون آورد.

رفت و جلوی خواهر عصبانیش زانو زد. موهاشو از روی صورتش کنار زد و پیشونیشو بوسید.

_من گه خوردم لورا

_میتونی هرچی که دوست داری بخوری. رژیم غذاییت به من ربطی نداره. اومدم اینو بهت بدم

لورا عکس سیاه و سفید سونوگرافی رو به لیام داد. لیام با دیدن عکس چشماش گرد شدن. گوشاشو تیز کرد و تونست صدای تپش قلب بچشو بشنوه.

_بچه کدومه

_اون لوبیا کوچولو رو میبینه. اون بچه‌ی بیچیاره توئه که همچین پدری گیرش اومده

لیام محو عکس شد و به همون لوبیا‌ی کوچیک نگاه کرد. اون بچه‌ی لیام بود.

_جنسیتش چیه؟

_واقعا لیام؟ اون بچه قد نخوده از الان میخوای تشخیص بدیم بچه چیه؟

لیام به خواهرش نگاه کرد و چشماشو چرخوند. لورا وقتی قهره دقیقا شبیه دخترای پریود میشه

_در هر حال تو که اهمیت نمیدی

لورا عکسو از دست لیام بیرون کشید و لیام دستشو کشید تا عکسو بگیره.

_من معذرت خواهیمو کردم لورا

_منم قبولش نکردم

_اینقدر سخت گیر نباش دیگه

لورا از جاش بلند شد و از اتاق بیرون رفت‌. لیام سرشو تکون داد و دوباره به عکس توی دستش نگاه کرد.

این بچه‌ی لیامه. بچه‌ی خودش و اون زنده‌ست. قلبش میزنه.

تمام رویاهایی که راجب پدر شدن داشت دوباره سراغش اومد. رویاهایی که توش اون بهترین پدر دنیا بود.

خیلی وقت بود فراموشش کرده بود اما این تپش قلب همه چیزو به یادش میاورد. بعدش یاد چشمای آبیش افتاد. آرزوهایی که باهم داشتن. لیام یادشه که بهش گفته بود چقدر بچه میخواد‌‌.

کم کم خشم داشت دوباره توی وجودش رشد میکرد. میخواست عکس سونوگرافی رو پاره کنه اما پشیمون شد.

عکسو توی کشوش گذاشت و از اتاقش بیرون رفت. توی سالن غذا خوری رفت و تصمیم گرفت برای صبحانه به خانوادش بپیونده.

نگاه همه روش ثابت موند وقتی که وارد سالن شد و از دور دید زین یکم تو جاش تکون خورد و لورا چشماشو چرخوند.

fools gold (Ziam)(mpreg) Donde viven las historias. Descúbrelo ahora