یک ماه بعد/ماه هفتم
زین توی تخت به سختی جا به جا شد و الان پشت به لیام خوابیده بود.
بازوهای لیام دوباره دوره زین حلقه شد و این بار این نور خورشید بود که زینو اذیت میکرد.
با اعصباب خوردی روی تخت نشست و با چیزی که روی تخت دید از ترس جیغ بلندی زد.
لیام با شنیدن صدای جیغ زین از خواب پرید و سریع از تخت پایین پرید و حالت تهاجمی به خودش گرفت.
_چی شده؟
لیام گفت و دید زین به تاج تخت چسبیده و با دستش به آخر تخت اشاره کرد.
لیام چشماش از تعجب گرد شد. اول به زین نگاه کرد و بعد به سوسکی که روی تخت بود.
سوسکو از شاخش گرفت و از پنجره بیرون انداختش.
_چرا نکشتیش؟
زین گفت و لیام دست به سینه جلوش وایساد.
_تو واقعا به هری میگفتی منو سوسک کنه وقتی که تو، درواقع از سوسک میترسی؟
زین فقط چشماشو چرخوند و بالاخره جرئت کرد از تخت پایین بیاد و خنده های لیامو نادیده بگیره.
مثل همیشه رفت حموم و بعد از دوشش اونا رفتن سمت میز صبحونهی شلوغ پین ها.
_پنکیکا لویی
لویی آهی کشید و تمام پنکیک هاشو ریخت تو بشقاب لورا.
_این دیگه برای چی بود؟
لیام وقتی بین اون دوتا نشست گفت. نایلم سریع غذاشو قورت داد تا بتونه جواب بده.
_برای شرطشون. لویی گفت که شما همو تو حموم به فاک میدین و لورا گفت نه و .... لویی باخت
_از کی تا حالا فحش میدی نایل؟
نایل نیشخندی زد. چندبار ابروهاشو چرخوند و پنکیکشو دهنش گذشت.
_تو رو مقصر میدونم لو
لورا گفت و شروع کرد به خوردن پنکیک های زیاد توی بشقابش.
_ببین کی این حرفو میزنه
_فسیل یبس
لورا به لیام گفت و باعث شد لیام پوفی کنی.
_چه ربطی داشت؟
_نمیدونم، فقط خواستم بهت بگمش
شونه هاشو بالا انداخت و شروع به خوردن پنکیکاش کرد. یا بهتره بگیم پنکیک های لویی.
_ماه چندمی؟
لویی از زین پرسید. پین ها و زین الان توی سالن نشسته بودن و مشغول صحبت کردن بودن.
_هفت
_لو بیا بچه رو خودمون بزرگ کنیم. نمیخوام هیچ جا نزدیک لیام ببینمش
YOU ARE READING
fools gold (Ziam)(mpreg)
Fanfictionتو میتونی بهم اخم کنی. بهم بیمحلی کنی. بخاطر ضعیف بودنم مسخرم کنی. میتونی بهم گشنگی بدی. میتونی کاری کنی گریه کنم. کاری کنی که از درد زجه بزنم. تو میتونی خوردم کنی. زیر پات لهم کنی. تو میتونی منو به خاک سیاه بشونی لیام اما با همهی اینا من بازم ع...