معلم جدید

4.7K 702 71
                                    

صبح روز بعد زین برای صبحونه پایین نرفت. ساعت روی اتاقش ساعت ۱۱ رو نشون میداد و زین هنوز از تختش بیرون نیومده بود.

ینی اون نمیتونست بیرون بیاد. برای این کار خیلی شکسته بود.

در اتاقش به صدا درومد و زین از جاش پرید. ترس تمام وجودشو گرفت. اون واقعا آماده نبود تا با لیام رو به رو بشه.

_ک..کیه؟

_معلم جدید

صدایی از پشت در اومد و بعد از اون در باز شد. یه پسر با چشمای سبز و موهای قهوه‌ای وارد اتاق شد و لبخند جذابشو تحویل زین داد.

زین برای یه لحظه محو معلمش شد. شمام بودین محوش میشدین. اون برای معلم بودن زیادی جذاب بود. و خیلی جوون.

_تو باید زین باشی

اون پسر درو بست و نزدیک به تخت زین اومد. زین وقتی دید اون داره بهش نزدیک میشه خودشو توی تخت جمع کرد و عقب کشید. هنوز میترسید.

پسر به حرکات زین نگاه کرد. فهمید زین کنارش راحت نیست اما با این حال گوشه‌ی تخت نشست و به دست زخمی زین نگاه کرد‌.

_من اینجام تا بهت درس بدم زین. پس ازت میخوام که باهام راحت باشی... معمولا نمره هات در چه حدیه؟

زین همونطور با چشمای درشتش به معلمش زل زد. میترسید هر آن اونم اذیتش کنه. پسر لبخند دیگه‌ای زد.

_خب این مهم نیست چون من فایلتو از کالج گرفتم و باید بگم واو زین. تو واقعا شاگرد اولی

زین ته دلش یکم از این تعریف خوشحال شد‌. اون همیشه دوست داشت بخاطر نمره‌های خوبش تشویق بشه.

_چطوره برای شروع من زخمای دستت رو خوب کنم؟

پسر با همون لبخند شیرینش پرسید و زین به دستش که دیشب به آینه زده بود نگاه کرد. با تردید به دستش و بعد به پسر جذاب رو به روش نگاه کرد.

دستشو خیلی آروم و با شک جلو برد. پسر دستای زینو گرفت و زین از گرماش لذت برد. پس اون یه خون آشام نبود.

_خب اول، من باید این شیشه خورده هارو از دستت بیرون بیارم. البته دوتا بیشتر نیستن. کی این اتفاق افتاد؟

زین همچنان بهش نگاه کرد و جوابشو نداد. میخواست ببینه این پسر حداقل میتونه دستشو خوب کنه؟

بعد از درآورد شیشه ها پسر بتادین رو درآورد و به پنبه زدش.

_این یکم درد داره. اما مهم اینه که تو خوب میشی مگه نه؟

پسر با یه لبخند از یه زین بی روح پرسید. بعد بتادین رو روی دست زین زد تا زخمو ضدعفونی کنه.

_حالا دستتو میبندیم

معلمش گفت و شروع کرد با باند دست زینو بستن. اون با دقت اما سریع دست زین رو باند بست و بعد از اینکه کارش تموم شد دست زینو بهش برگردوند.

fools gold (Ziam)(mpreg) Onde histórias criam vida. Descubra agora