بوسه

5.3K 742 410
                                    

_هری

زین جیغ زد وقتی در اتاقش باز شد اما نمی‌تونست تند باشه و سریع بپره بغل هری. چون شکمش بزرگ شده بود.

_زینی من چطوره؟

_خوبم هزا

_نگاش کن

هری سر تا پای زینو نگاه کرد و نگاهش روی شکم برآمده‌ی زین ثابت موند.

_خدای من اینو نگاش کن

هری به شکم زین گفت و دستشو روش گذاشت. صادقانه زین برای دلش برای دوستش و از همه مهم تر برای لبخندش تنگ شده بود. مخصوصا چال های روی گونه‌ش.

_اسمشو چی میذاری؟

هری با همون لبخندش پرسید و زین میخواست گونه‌ی هری رو خیلی سفت ببوسه. اما میدونست اینکار لیامو خیلی حسود میکنه.

_هنوز با لیام مشورت نکردیم

و لبخند هری افتاد. اون میتونست حس کنه که دوستش دیگه لیامو فقط پدر بچه‌ش یا یه هیولایی که ازش مراقبت میکنه نمی‌بینه‌. اون الان لیامو عشق زندگی خودش می‌بینه و این حس خوبی به هری نمیده.

_اون عوضی

_هری، خواهش میکنم. من... من دوسش دارم

و همین کافی بود که چشمای سبز هری از حدقه بیرون بزنه و با ناباوری به زین نگاه کنه.

_زین، خودت میفهمی داری چی میگی؟

_هری...

_اون یه هیولاست

_نیست

زینم صداشو بالا برد. بعد سرشو پایین انداخت و با انگشتای دستش بازی کرد.

_اون فقط یه گذشته‌ی بد داره

زین زمزمه کرد و بین اونا سکوت شد. هری هنوز باور نمیکرد و زین ناراحت بود.

_مامان و بابا چطورن؟

_داغون، صفا هرروز صبح سراقتو میگیره. کی میخوای بهشون سر بزنی؟

_هری...

_یا نکنه اینم ممنوعه

هری گفت و به زین نگاه‌کرد و بعد رفت‌ و به اینکه زین چقدر صداش کرد توجه نکرد‌.

به در رسیده بود که یکی بازوشو گرفت و کشید. با دیدن چشمای شکلاتی لیام از قبل بیشتر عصبی شد.

_جرئت نکن اذیتش کنی

هری تک خنده‌ای کرد و اگه پنج دقیقه دیگه اونجا بود. مطمئنن دیوونه میشد.

_ببین کی داره اینو میگه

هری گفت. بعد دستشو از توی دست لیام بیرون کشید و از اون جهنمی که شیاطین بهش میگفتن خونه بیرون رفت‌.

لیام بعد از رفتن هری سریع خودشو به اتاق زین رسوند و اونو با چشمای قرمز شده و اشک توی چشماش دید.

fools gold (Ziam)(mpreg) Where stories live. Discover now