_هری
زین جیغ زد وقتی در اتاقش باز شد اما نمیتونست تند باشه و سریع بپره بغل هری. چون شکمش بزرگ شده بود.
_زینی من چطوره؟
_خوبم هزا
_نگاش کن
هری سر تا پای زینو نگاه کرد و نگاهش روی شکم برآمدهی زین ثابت موند.
_خدای من اینو نگاش کن
هری به شکم زین گفت و دستشو روش گذاشت. صادقانه زین برای دلش برای دوستش و از همه مهم تر برای لبخندش تنگ شده بود. مخصوصا چال های روی گونهش.
_اسمشو چی میذاری؟
هری با همون لبخندش پرسید و زین میخواست گونهی هری رو خیلی سفت ببوسه. اما میدونست اینکار لیامو خیلی حسود میکنه.
_هنوز با لیام مشورت نکردیم
و لبخند هری افتاد. اون میتونست حس کنه که دوستش دیگه لیامو فقط پدر بچهش یا یه هیولایی که ازش مراقبت میکنه نمیبینه. اون الان لیامو عشق زندگی خودش میبینه و این حس خوبی به هری نمیده.
_اون عوضی
_هری، خواهش میکنم. من... من دوسش دارم
و همین کافی بود که چشمای سبز هری از حدقه بیرون بزنه و با ناباوری به زین نگاه کنه.
_زین، خودت میفهمی داری چی میگی؟
_هری...
_اون یه هیولاست
_نیست
زینم صداشو بالا برد. بعد سرشو پایین انداخت و با انگشتای دستش بازی کرد.
_اون فقط یه گذشتهی بد داره
زین زمزمه کرد و بین اونا سکوت شد. هری هنوز باور نمیکرد و زین ناراحت بود.
_مامان و بابا چطورن؟
_داغون، صفا هرروز صبح سراقتو میگیره. کی میخوای بهشون سر بزنی؟
_هری...
_یا نکنه اینم ممنوعه
هری گفت و به زین نگاهکرد و بعد رفت و به اینکه زین چقدر صداش کرد توجه نکرد.
به در رسیده بود که یکی بازوشو گرفت و کشید. با دیدن چشمای شکلاتی لیام از قبل بیشتر عصبی شد.
_جرئت نکن اذیتش کنی
هری تک خندهای کرد و اگه پنج دقیقه دیگه اونجا بود. مطمئنن دیوونه میشد.
_ببین کی داره اینو میگه
هری گفت. بعد دستشو از توی دست لیام بیرون کشید و از اون جهنمی که شیاطین بهش میگفتن خونه بیرون رفت.
لیام بعد از رفتن هری سریع خودشو به اتاق زین رسوند و اونو با چشمای قرمز شده و اشک توی چشماش دید.
YOU ARE READING
fools gold (Ziam)(mpreg)
Fanfictionتو میتونی بهم اخم کنی. بهم بیمحلی کنی. بخاطر ضعیف بودنم مسخرم کنی. میتونی بهم گشنگی بدی. میتونی کاری کنی گریه کنم. کاری کنی که از درد زجه بزنم. تو میتونی خوردم کنی. زیر پات لهم کنی. تو میتونی منو به خاک سیاه بشونی لیام اما با همهی اینا من بازم ع...