اعتیاد

6K 733 497
                                    

بعد از اینکه زین با خانوادش خدافظی کرد با لیام سوار کالسکه شد و اولین کاری که کرد این بود که خیلی محکم لبای لیامو ببوسه.

_این برای چی بود؟

_برای اینکه شاید یکم تونستی نظر بابا رو راجب خودت عوض کنی

زین گفت و گوشه‌ی لبشو گاز گرفت‌. نگاهشو از لب لیام به صورتش گرفت.

_میتونم یکی دیگه‌ام داشته باشم؟

لیام گفت و زین سری تکون داد و دوباره و دوباره لیام رو بوسید. تا وقتی که اونا به کاخ رسیدن.

زین برای آخرین بار لیامو بوسید و اونا تصمیم گرفتن که برگردن تو اتاق لیام.

_من حتی نمیخوام لباسامو دربیارم

زین گفت و با احتیاط روی تخت لیام نشست. دستاشو تکیه گاه خودش کرد و سرشو به عقب خم کرد.

لیام بهش لبخندی زد. کتشو درآورد و روی صندلیش انداخت. کرواتشو یکم شول کرد و دو تا دکمه‌های بالایی پیرهن سفید مردونه‌شو باز کرد.

به سمت زین رفت. رو به روش زانو زد و اول کفشای زینو درآورد و بعد از اون رفت سراغ شلوار جین زین و اونو از پاش درآورد. تیشرتشم روی زمین انداخت و اونو توی باکسرش تنها گذاشت.

_سرده

زین گفت و به خودش پیچید. لیام از جاش بلند شد و از توی کمد یکی از تیشرتای خودشو به زین داد.

_هنوزم سرده

_زین ما تو بهاریم

_من تو تابستونم سردمه

زین غر زد و وقتی لیام خواست بره کروات مشکیشو گرفت و اونو سمت خودش کشید.

_نرو

_میخواستم لباسامو عوض کنم

_درواقع اینطوری هات تری

زین گفت ‌و لیامو مجبور کرد تا با همون لباسا کنارش بخوابه.

_میشه حداقل کمربندو دربیارم؟

_نه

زین گفت و سرشو بیشتر توی گردن لیام فرو کرد و خودشو بیشتر به بدن گرم لیام چسبوند. طوری که لیام نتونست تکون بخوره. که در واقع این دروغه، چون لیام میتونه با یه حرکت خودشو از بغل زین بیرون بکشه. اما نمی‌خواد اینکارو بکنه.

لیام گذاشت زین تو بغلش بخوابه. اما خودش بیدار موند و به سقف زل زد.

به اتاقش نگاه کرد. اتاقی که تا یه مدت فقط تاریکی بود. اینقدر تاریک بود که بجز دوتا چشم آبی چیز دیگه‌ای معلوم نبود.

اما الان فرق کرده. پرده های اتاق لیام کنار زده شدن و پنجره ها بازن. باد از بین اتاق عبور میکنه و باعث میشه اتاق نفس بکشه. نفسی که دو قرن ازش گرفته شده بود.

fools gold (Ziam)(mpreg) Where stories live. Discover now