ملاقات

5.6K 759 639
                                    

Recomended:fool in love_Rihanna

Unedited

وقتی کالسکه سر جاش وایساد لیام حس کرد قلبشم با اون وایساده.

اما وقتی دستای کوچیک زینو توی دستای خودش حس کرد قلبش دوباره حرکت کرد و لیام یه نفس عمیق کشید.

_باور کن، آدما نمی‌تونن خون‌آشام هارو بخورن

زین گفت و لیام فقط چشماشو برای جوکش چرخوند. اما وقتی خنده‌ی زینو دید نتونست طاقت بیاره و لبخند زد و گونه‌ی زین رو بوسید.

بوسیدن گونه‌ی زین به کارهای روزانه‌ی لیام اضافه شد و اون هر فرصتی که گیر میاورد، گونه‌ی زین رو می‌بوسید.

زین یه نفس عمیق کشید و در خونه رو زد و منتظر شد تا درو باز کنن.

یاسر درو با لبخند باز کرد و و وقتی زین باباشو دید پرید بغلش و یاسر اونو داخل خونه کشید.

_بابا

زین گفت و حس کرد میخواد از خوشحالی گریه کنه و در روی لیام بسته شد.

_زین... خدای من

یاسر گفت و اشک رو میشد توی چشماش دید. زین خیلی محکم گونه‌ی پدرشو بوسید. اون از یاسر جدا شد وقتی که دید خواهر کوچیکش داره صداش میکنه.

_زین زین زین

صفا با شدی گفت و دستاشو بالا نگه داشت تا زین بغلش کنه. زینم خم شد و با احتیاط صفا رو تو بغلش گرفت و مواظب بود به بچه‌ش آسیبی نزنه.

_صفا بیا پایین

دنیا گفت و صفا رو از زین گرفت و زمین گذاشت. صفا چشماشو معصوم کرد تا زین پلش براش بسوزه و دوباره بغلش کنه. زین بجاش لبخند زد و دنیا رو بغل کرد.

_خدایا دلم برات تنگ شد

دنیا گفت و زین خندید و بوی آشنای خواهرش به مشامش خورد.

_زینی

ولیحا گفت و بغل دپتایی دنیا و زین تبدیل شد به یه بغل گروهی.

_برین کنار خانما

زین صدای مامانشو شنید و سریع از خواهراش جدا شد و به سمت مامانشون رفت و اونو محکن بغل کرد.

_سان شاین من

تریشا گفت و زین گونه‌ی مادرشو بوسید و اونا از هم جدا شدن.

_خدای من اینو ببین

تریشا رو به شکم زین گفت و چندتا اشکی که از روی چشماش پایین چکید رو پاک کرد.

_مامان. خواهش میکنم

_دارم مادربزرگ میشم

اون گفت و گونه‌ی پسرشو محکم بوسید و اونو سمت مبل برد تا روش بشینه. کنار پدرش.

fools gold (Ziam)(mpreg) Место, где живут истории. Откройте их для себя