آشکار

4.7K 789 510
                                    

_میدونی چه گه فاکینگی خوردی لیام؟

در اتاقش با صدای بدی بهم کوبیده شد. لیام محکم‌چشمامو روی هم فشار داد و لباشو توی دهنش فرستاد. واقعا صبح قشنگیه.

_با توام عوضی

_محض رضای فاک لورا

لیامم با اعصاب خوردی گفت و از روی تختش بلند شد. با قدم های عصبی به سمت دستشویی‌رفت.

_میشه اول صبحی ادا تنگا رو در نیاری؟

لیام گفت و شروع کرد به مسواک زدن. لورا از شدت عصبانیت چندبار دهنشو باز و بسته کرد اما هیچ کلمه‌ای بیرون نیومد. دستاشو محکم کوبید به پاهاش و جیغ خفه کشید.

_تو چرا میزنی همه رو گشاد میکنی؟

لورا از لای دندوناش گفت و لیام همینطور که داشت مسواک میزد یه تای ابروشو بالا برد.

_راجب چی حرف میزنی؟

بعد از اینکه مسواکش تموم شد پرسید و به لورای عصبانی زل زد.

_دارم راجب زین مالیک حرف میزنم

_خب؟ فکر کردم از موضوعش گذشتیم

چشمای لورا دوباره درشت شد و تمام صورتش از شدت حرسی که داشت میخورد قرمز شده بود.

_خب؟ لیام واقعا خب؟ تو کری؟ کوری؟ چته؟ نمیفهمی؟

_خدای من لورا من چیو نمیفهمم

_که اون حامله‌ست

لورا کلمه‌ی کامله رو با حرس و آروم گفت و لیام حس میکرد که شوک خیلی قوی بهش وارد شده.

_امکان نداره

_من خودم دیدم داشت با دوستش حرف میزد. راجب حالت تهوعش

_هرکی حالت تهوع داره که حامله نیست

_پس اون توی داروخانه با یه تست حاملگی چه غلطی میکرد؟

لیام دستشو محکم لای موهاش برد و لباشو روی هم فشار داد. شروع کرد به راه رفتن توی اتاقش و تهش دستاشو از هم باز کرد و با ناباوری برگشت سمت لورا.

_اون نمی‌تونه حامله باشه لورا. نه از من

_واقعا؟

_من یه خون آشامم. خون آشاما نمی تونن تولید مثل کنن 

لیام با کلافگی گفت و دید لورا دست به سینه جلوش وایساد و یه نگاه خاک تو سرت به خودش گرفت.

_تا اونجایی که یادمه گرگینه ها میتونن تولید مثل کنن

لیام نگاهشو به زمین دوخت و توی فکراش غرق شد.

_از کجا میدونی جواب تست حامله‌گیش مثبت بوده؟

لیام از لورا پرسید. لورا دستاشو کنار بدنش انداخت و گفت.

fools gold (Ziam)(mpreg) Where stories live. Discover now