13.2.14
لو تو خونه چرخید
و ازم پرسید که ما و آنا تنها افراد
این خونه هستیم یا نه
بهش گفتم سه نفر دیگه هم مثل آنا هم هستن و گفت
دوست نداره با اونا تو یه خونه زندگی کنه و
ازم خواست تا اونارو همونطور که شایستهش هستن دفن
کنم و بهش گفتم اگه این کارو بکنم اونا نمیتونن نفس بکشن
گفت میتونن و اینطوری خیلی
خوشحال میشن
پس با خودم به باغچه ای پر از
گلهای مروارید و رزهای قرمز و سفید بردمش
گفت باغچهم خوشگله و من
بهش گفتم هیچ چیز با زیبایی اون قابل مقایسه نیست
من آنا و بیلم رو نگه داشته بودم و لو
به سارا کمک میکرد
و ما برگشتیم تا جان و رابین
رو بیاریم و لو
بخاطر بوی اون ها گریه کرد
من یه بار دیگه بوسیدمش و اون گریه کردنو
تموم کرد
Mahshid.
YOU ARE READING
Blasé ➳ l.s. (persian translation)
Fanfictionمن تمومش نمیکنم، تا وقتی که اون مال من شه.