45

2.4K 411 53
                                    

همان روز

قبل

اِل: "این چیزیه که وقتی به من اعتماد کنی گیرت میاد"

بعد

اِل: "اوه خدارو شکر، نمیتونستم با همچین گناهی زندگی کنم"

اِل: "تقصیر مادرشه، اون زن نابودش کرده"

اِل: "نه، دروغه، نمیتونه اینطوری باشه"

اِل: "نه نه نه انقدر اینو نگو"

اِل: "اون به عنوان یه بچه آسیب روحی دیده بود، نمیگم باید تبرئه شه ولی باید موقع محاکمه کردنش اینو در نظر بگیرند"

اِل: "تو که نمیدونی! از خودت حرف درنیار!"

اِل: "اون نمیتونست به من دروغ بگه"

اِل: "ازم دورش کن!"

اِل: "م- من یکم زمان نیاز دارم"

اِل: "او- اون... نه."

اِل: "چرا؟"

اِل: "نه، من بهش اهمیت نمیدم"

اِل: "الان حقیقتو درباره ش میدونم ولی فقط... چرا؟"



Mahshid.

Blasé ➳ l.s. (persian translation)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora