18.2.14
لویی امروز گریه کرد
فکر کنم دلش برای خانوادش تنگ شده
ولی وقتی ازش پرسیدم میخواد
اونارو بیارم پیشش گفت اینکارو نکنم
و من نمیتونستم کمکی کنم به جز اینکه
باهاش همدردی کنم تا شاید
گریه کردن رو تموم کنه ولی اون
دید که گریه کردنش داره اذیتم میکنه و
تمومش کرد و اومد تو بغلم و
گردنم رو بوسید
Mahshid.
YOU ARE READING
Blasé ➳ l.s. (persian translation)
Fanfictionمن تمومش نمیکنم، تا وقتی که اون مال من شه.