شروع

9.3K 301 29
                                    

:" خداحافظ اقاي مك كال فردا ميبينمتون "

از در رستوران خارج شدم و با سرماي وحشتناكه هوا رو به رو شدم خب اره من هميشه عاشق سرما بودم حداقل به گرما ترجيحش ميدم ! ولي اين هوا به خوديه خود ميتونه حتي استخوانامم منجمد كنه . كلاه بافتنيه گلبهيمو يكم پايين تر كشيدمو دستامو توي جيب پالتوم جا دادم و به سمت كارولاين كه چند قدم دور تر از من مشغول ور رفتن با موبايلش بود قدم برداشتم ! با شنيدن قدم هام توجهش به من جلب شد و ميتونم حدس بزنم كه كلافس

:" اوه خدا ! بالاخره اومدي ؟"

لبخند دندون نمايي بهش زدمو شونه هامو بالا انداختم و گفتم

:" تو زود اومدي بيرون ! بعدشم اقاي مك كال بايد اضافه حقوقمو بهم ميداد "

و با هم شروع به قدم زدن و دور شدن از محل كار عزيزمون يا همون رستوران رزالين كرديم

:" چرا ؟"

با حالت سوالي به چشماي ابي كارولاين نگاه كردم و اون پوف بلندي كشيد

:" چرا اضافه حقوق گرفتي ؟"

اون با حالتي گفت كه انگار داره با يه بچه پنج ساله حرف ميزنه

:" اوه  ، ديشب كه تو نبودي من به جاي ساعت٩ تا ساعت ١١ شب توي رستوران موندم چون اقاي مك كال مهمون هاي مهمي داشت .."

كارولاين سرشو تكون دادو دوباره مشغول ور رفتن با گوشيه توي دستش شد ! و خب ميتونم سر جونم شرط ببندم كه داره به تايلر تكست ميده . اون و تايلر الان نزديك يك ساله كه باهمن و خب اعتراف ميكنم كه بهترين زوجين كه من تا به حال ديدم .
خب من دوستاي زيادي ندارم كه بخوام دوست پسراشونو ببينم و در نتيجه نميتونم بگم زوج هاي زيادي اطرافم دارم كه بتونم توي انتخاب بهترينشون مانور بدم !

كارولاين دختر شيرين و مهربونيه و خب ميتونم بگم كه تنها دوستيه كه من دارم . من اونو حدود دو ساله كه ميشناسم و خب از طريق رستوران باهم اشنا شديم. يادمه اون مسئول گرفتن سفارشات بود و من اونو با رئيس رستوران اشتباه گرفته بودم..

منو اون رفته رفته باهم صميمي تر شديم و بعد گذشت يك ماه تازه فهميديم كه خونه هامون تويه يه محله قرار داره و به خاطر همينه كه با هم ميريم سر كار و باهمم برميگرديم . البته به غير از دوشنبه ها كه من نميتونم برم رستوران چون بايد خونه بمونم و اتاقاي خوابگاه خانم بردلي رو تميز كنم . دقيقا! خونه من همون خوابگاهه و چرا ؟

خب پدرم به خاطر بدهكاري هاي زيادي كه داشت خودكشي كرد و مامانم مجبور به دوش كشيدن خرج هاي هرچند كم من شد البته تا يه مدتي ! دو سال پيش اون با يه نامه از من خداحافظي كرد وگفت نميتونه از پس خرج من بر بياد و بايد منو رها كنه . به همين راحتي و اون منو ترك كرد براي هميشه ! و خرج من فقط پول دانشگاهم بود كه به لطف مادر عزيزم ديگه ادامش ندادم !
و اره از اونجا شد كه خانم بردلي به من يه اتاق براي موندن داد و من هم بجاي دادن اجاره ، اتاقاي خوابگاهشو براش تميز ميكنم .
پس من نه دوستي دارم و نه خانواده اي البته از كارولاين فاكتور بگيريد ..

For you [ H.S ]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang