"اينجا بوي گند سيگار مياد مرد،تو سي سالت داره ميشه هنوز ياد نگرفتي ته سيگارو بندازي بيرون"
"مارك من چهار سال ديگه سي سالم ميشه پس انقدر اينو تكرار نكن اسهول"
"دليل نميشه چون مستي دهنت و نگه نداري"
"مگه دهنم نگه ميدارن؟"
"اصطلاحه"
"از كي تاحالا؟"
"هر وقت من بگم."
"نذار با بوسيدنت خفت كنم پسر."
"خدا نياره روزي و كه تو مست باشي پين جد و ابادمونو بفاك ميدي."
ليام اهنگو زياد كرد
Same bed but it feels just a little bit bigger nowOur song on the radio but it don't sound the same
When our friends talk about you, all it does is just
tear me down
'Cause my heart breaks a little when I hear yourname
It all just sounds like ooh, ooh ooh hoo hooMm, too young, too dumb to realize
That I should have bought you flowers
And held your hand
Should have gave you all my hours
When I had the chance
Take you to every party 'cause all you wanted to do
was dance
"نميدونستم اهنگاي قديمي گوش ميدي"
"اهنگايي كه گذشتت و ياداور ميشن قشنگن"
"وقتي حرف ميزني ازت خوشم مياد"
"از اول گفتم بذار ببوسمت"
"فاك من منظورم اخلاقت بود! به هر حال رسيديم پين من تا تختت ميبرمت و بعد تاوان وقتمو گرفتن و بايد پس بدي."
ليامو كول كرد ولي اون به محض متوجه شدن سر مارك داد زد:"وات د فاك تو فكر كردي ليامم پين ميذاره كسي كولش كنه؟ لازم نيست فقط شونمو نگه دار."
:"تو يه ديك هدي."
نگهش داشت و تلاش كرد وارد خونش كنه، كليداش و از تو جيبش در اورد ولي با ديدن در باز متوجه شد كه يكى قبل اونا اينجا بوده.
مارك سعى نذاره ليام بفهمه تا هول نشه ولى ليام باهوش تر از چيزي بود كه تصور كنه.ليام اصلحشو در اورد و داد زد:"اگه تا پنج دقيقه ديگه اينجا كسي باشه و نياد جلو ديكش و سوراخ سوراخ ميكنم."
مارك محكم زد ب كه پهلوش تا به خودش بياد! ليام اروم وارد خونش شد
برقا روشن بود و همه جا بهم ريخته! ميدونست نبايد نگهابانارو مرخص ميكرد اما ديرتر ازون بود كه بخواد الان بهش فكر كنه.همه جاي خونرو گشتن و هيچ سرنخي پيدا نكردن. مارك ليام و به سمت اتاق خوابش برد كه متوجه كاغذي رو تخت شدن.
"سلام پين اميدوارم وحشت نكرده باشي چون اين هيچي نيست و ادمام حرفه اي تر ازين حرفان،اگه دلت نميخواد بلايي سر كسي بياد پرونده ي منو بيخيال ميشي و به اد ميگي بيشتر ازين سرش و تو زندگي من نكنه و دفعه بعدي اگه يه حركت از اون يا هر كميسر فاكي ديگه اي ببينم خونتو وخانوادتو باهم به اتيش ميكشم و فكر نميكنم كسي بخواد بدونه ليام پين ،سرگرد بزرگ چه رازي تو زندگيش داره."
مارك صداي قلب ليام و شنيد و چند بار صداش كرد ليام سعي كرد اروم باشه و بي حواس به اطرافش نگاه كرد
بعد از پنچ دقيقه به مارك نگاه كرد
:"بايد دنبال خونه جديد باشم!!!"
YOU ARE READING
Forgive me sunshine [Completed]
Fanfiction"-مطمعنى كه پشيمون نميشى اگه همه چيز و فراموش كنى؟ +وقتى آسمون پر ابر ميشه روشنايى نميتونه مسيرش و پيدا كنه ليام..." ليام پين سرگرد بيست و شش ساله اداره اگاهي و زين مالك يكى از بهترين معمارهاى لندن،سرنوشت اونها رو تا مرز جنون ميبره و در نهايت لذت بر...