part 8

833 97 38
                                    

زين سريع لباساشو پوشيد و از اتاق بيرون اومد
روبروش ليام و ديد و قبل اينكه بذاره ليام حرف بزنه گفت:"بايد برم،واقعا بايد برم اقاي پين بعدا ميگم براتون فقط دعا كنيد اتفاقي نيفتاده باشه."

از كنار ليام رد شد.ليام سري تكون داد و حرف نزد از طرفي نگران بود ولي نميتونست حرف بزنه چون حوصله نداشت بدونه چيشده.

زين تا خيابون اصلي رفت و دستش و براي تاكسي بلند كرد اون ميتونست ضربان قلبشو بشنوه،از راننده خواست سريع تر حركت كنه.
كل اين مدت به هري و اتفاقاي ديشب فكر ميكرد با وجود اينكه هري يه اسهول به تمام معناس و هميشه باعث ميشه زين تو دردسر بيفته جدا از همه چيز رفيقشه و نميتونه ببينه تو وضعيت خوبي نيست اونا برادرن و هر اتفاقي بيفته زين اجازه نميده هري اسيب ببينه.

بالاخره به بيمارستان ميرسن و زين پول داد و وارد شد.
هري و ميبينه كه نشسته و دستش و رو سرش گرفته به سمتش تند حركت ميكنه هري با ديدن زين نفس عميقي ميكشه و زين بغلش ميكنه و دسشو تو موهاي هري ميكشه اروم ميگه:"اروم باش هري اروم باش هيچي نيست،من كنارتم."

:"تقصير منه همش تقصير منه اگه من كاري نميكردم اين اتفاق نميفتاد."

:"ميخواي تعريف كني برام؟"

:"زين ديشب تو رفتي من موندم اون تو و همون پسري كه بغلم بود خب من مست كردم و نميفهميدم دارم چي ميكنم بعد هري من يعني باهم تصميم گرفتيم رابطه داشته باشيم و اون باكره بود.."

:"خب اينكه چيز بدي نيست."

:"ما لوب و كاندوم نداشتيم و ديك من براش فكر كنم زيادي بود اون گريه ميكرد ولي من فكر كردم فقط از لذته تا وقتي خون و روبروم ديدم فهميدم چه گندي زدم."

زين نفسش و حبس كرد تا نخنده سرشو پايين انداخت.

:"تو همين الان داري ميگي با يه باكره سكس داشتي و طرف پاره شده بخاطر همين سي بار به من زنگ زدي و من و سكته دادي و باعث شدي تا اينجا با تپش قلب برسم؟"

:"زين تو درك نميكني كه چقدر وحشتناكه اومديم اينجا اولين سوالشون اين بود ازش كه رابطه خواسته بوده يا اجباري همشون يجوري نگاه ميكردن انگار تهه چشماشون اين بود"اره تو يه بكن در رويي استايلز"

:"نيستي؟"

:"خفه شو زين من تا صبح پيششون ميمونم."

دكتر اسم هري و صدا زد و زين همراهش رفت.دكتر گفت:"مصدوم وضعيت بهتري نسبت به قبلش داره ولي خواهش ميكنم دفعه بعد از لوب استفاده كنيد و خشك كار نكنيد اين اتفاق ساده اي نيست و همين كارتون باعث شد ايشون دو هفته نتونن درست بشينن و راه برن اقاي استايلز هنگام مواجهه با اين موقعيت خودتونو كنترل كنيد و هميشه مرطوب كنيد."

زين به هري كه قرمز شده بود نگاه كرد و نتونست خندشو كنترل كنه دكتر به بدترين نحو ممكن زين و زيرنظر گرفت و بعد رفت.

هري با عجله به سمت اتاق رفت و نميدونست بايد بره تو يا نه زين اروم هولش داد و بهش اطمينان داد كه كنارشه حتي اگه طرف بدتر ازين جر بخوره و هري لبخندي تحويلش داد.

تو ذهن ليام انقدر فكراي مختلفي بود كه نميتونست درست تصميم بگيره زندگي خصوصي و كاريش قاطي شده بود و اين بدترين اتفاقيه كه ميتونه واسه ي پليس بيفته هر لحظه حس ميكرد هرمن زيرنظرش داره و اين باعث ميشد حس بد تمام وجودش و در بر بگيره.

از طرفي فكر اون مالك احمق و اونطوري رفتنش بود،وقتي لباساي خاكي و يخ زده زين و عوض كرد به اين فكر كرد كه تتوهاي قشنگي داره و بعد با خودش عهد بست هيچوقت از هيچيش تعريف نكنه حتي اگه اون زيباترين اجزا رو داشت.

به اد زنگ زد كه براي شب بياد خونش ديگه نميتونست تحمل كنه تهديداي هرمن و بايد با يكي در ميون ميذاشت،اون فرد جز اد كسي نميتونست باشه.

Forgive me sunshine [Completed]Where stories live. Discover now