Part 38

697 84 80
                                    

ليام مجبور بود به زين پيام بده، اميدوار بود زين شك نكنه.

-هى، الان كه فكر ميكنم خونه من بهتره. ميتونى شب بياى بمونى؟

-ولى همين الان گفتى نميتونى چون تنها نيستم، نگفتى؟

-خودم ميدونم چى گفتم، نظرم عوض شد. مياى؟

-اوهوم، ساعت چند؟

-ميخواى بيام دنبالت؟

-نه. نميخوام، خودم ميام.

-باشه، چه فيلمى بگيرم؟

-خيلى رمانتيك شدى :)

-خفه شو، همينطورى پرسيدم.

-باشه، من دلم ميخواد "Call me by your name" رو ببينيم باهم، من غذا ميگيرم.

-خوبه، نزديكاى ساعت شيش ميبينمت.

-اوكى پينو، تا ساعت شيش بيبى :)**

ليام چندساعت بيشتر موند و به كاراش رسيد تا وقتيكه كارى نمونده بود و تصميم گرفت بره خونه. بايد ميرفت خونه خودش و با هرمن حرف ميزد، اون بايد دهنشو ميبست.

وقتى به خونه رسيد هرمن تو اتاق بود داشت فيلم ميديد و غذا ميخورد، تمام تلاششو كرد تا نزنه لهش كنه.

هرمن با ديدن ليام لبخند زد و گفت "هلو، كجا بودى ليام؟"

ليام رفت و رو تخت نشست، "آرامشتو حفظ كن" با خودش گفت.

"ببين هرمن، بايد يسرى چيزارو بهت بگم. امشب مهمون دارم و تو بايد تك تك حرفايى كه ميزنمو يادت بمونه. بهش گفتم تو پسرخالمى، پس بايد خفه شى و هيچى نگى، هيچ تيكه اى نميندارى و اصلا اذيتش نميكنى. تو اون يكى اتاق بمون و مزاحم اينور نشو. مثل آدم رفتار كن تا منو ديوونه نكنى تا بندازمت زندان و بيخيال همه چى شم."

"اوه، بالاخره كار خودتو كردى؟ طول كشيد. قراره شب زياد صدا كنيد؟"

"به تو ربطى نداره. متوجه شدى چى بهت گفتم؟ هيچ كار اضافه اى نكن. فقط مياى سلام ميدى و ميرى تو اتاق. تو پسرخالمى، خب؟!"

"باشه پسرخاله جون، سعيمو ميكنم."

"خوبه."

هرمن لبخند مرموزى زد و به ليام نگاه كرد، قبل اينكه بگه "يچى بپرسم؟"

"بپرس."

"تو خانواده اونا پسرخاله ها سكس ميكنن؟ فقط دارم ميپرسم چون فكر كنم اين فقط تو پورن باشه-"

Forgive me sunshine [Completed]Where stories live. Discover now