زين با خودش تو اتاق راه ميره و به همه چي فكر ميكنه در واقع هضم چيزايي كه شنيده براش خيلي سخته،ليام و اونطوري حرف زدن؟ليام و عشق؟
سعي ميكنه به يه نتيجه منطقي برسه تو ذهنش صداهاي به تو ربطي نداره زين مالك تكرار ميشن زين نشسته و سرش و بين دوتا دستاش نگه داشته!
در اخر به نتيجه ميرسه كاغذارو بر ميداره و زنگ ميزنه ماشين بياد دنبالش اون بايد از همه چيز سردراره!پشت در خونه ليام زين ايستاده و مردده كه زنگ بزنه يا نه اون حدس ميزنه با چه صحنه اي قراره مواجه بشه ولي بالاخره زنگ و ميزنه.
ليام به سرعت شلوارش و ميپوشه و پيرهن تنش ميكنه ولي وقت براي بستن دكمه هاش نداره موهاي خيسش و به سمت بالا ميده
-(ليام به هرمن كه چطوري بي حاله نگاه ميكنه)از اتاق بيرون نيا حتي يه لحظه هيچكس نبايد بفهمه تو اينجايي!
ليام به در ميرسه و در و باز ميكنه و با ديدن قيافه زين تعجب ميكنه.
-(ليام سعي ميكنه خونسرديش و حفظ كنه و اروم بنظر برسه در حالي كه هنوز نفس نفس ميزنه و سرعت قبلش تند شده)مالك تو اينجا چيكار ميكني؟
+(زين به لباي پف كرده و عرقاي كنار پيشوني ليام نگاه ميكنه و ناخودآگاه چشماش رو بدن بي نقض ليام ميفته) من ميخواستم طرحايي كه كشيدم و...بتونن نشون بدم!
-(ليام متوجه نگاه خيره زين ميشه و حواسش پرت ميشه)خيلي دوست داري نه؟
+(زين استرس ميگيره كه ليام فهميد داشت نگاهش ميكرده)چي و؟
-زل زدن به منو مالك!
+(زين سري متوجه ميشه كه ليام تو حال خودش نيست زياد با اينكه مستم نيست ولي هوشيارم نيست و اين ازار دهندس)نه،ميشه بيام تو؟
ليام كنار ميره تا زين بياد تو و درو پشت سرش ميبنده
-(زين هدفش ازين سوال معلومه)مهمون داشتيد؟يا منتطر كسي بودين؟
+(ليام هول ميشه و تلاش ميكنه اصلا به روي خودش نياره كه تا چند دقيقه پيش سكس داشته و الان يكي تو اتاق خوابه) خير،تو هميشه علاقه داري شب يادت بيفته من بهت كار سپردم؟
-اره من شبا ايده هاي خفن تري به ذهنم ميرسه
+منم باور كردم.
زين دستاشو به نشونه نميدونم بالا مياره و منتظر ميشينه،صداي ليام از تو اشپزخونه مياد كه ازش ميپرسه چي ميخوري و زين به قهوه اشاره ميكنه.
YOU ARE READING
Forgive me sunshine [Completed]
Fanfiction"-مطمعنى كه پشيمون نميشى اگه همه چيز و فراموش كنى؟ +وقتى آسمون پر ابر ميشه روشنايى نميتونه مسيرش و پيدا كنه ليام..." ليام پين سرگرد بيست و شش ساله اداره اگاهي و زين مالك يكى از بهترين معمارهاى لندن،سرنوشت اونها رو تا مرز جنون ميبره و در نهايت لذت بر...