part 42

598 76 59
                                    

" اونطورى كراوات نميبندن ليام پين! دارى همش خرابش ميكنى. "

زين درحاليكه ليام براى هزارمين بار خراب كرده بود و باز پافشارى ميكرد تا خودش ببنده گفت.

" تو ميخواى بهم ياد بدى؟ من از تو خيلى بهتر بلدم زين. فقط الان يكم كلافم و نميتونم درست فكر كنم. "

" مگه عروسى خودته كه كلافه اى؟ فقط بذار واست ببندمش و ميتونيم بالاخره بريم. "

ليام حرفى نزد و دستشو رو كمرش گذاشت ، به زين زل زد.

" چيه؟ " زين با تعجب پرسيد.

" بعدا ياداورى نميكنيش كه تو برام بستى. فهميدى؟ "

زين خنديد و به سمت ليام رفت " فهميدم. انقدر حرص نخور بيبى. "

ليام نفسشو بيرون داد و سعى كرد به لباى زين كه تو فاصله سانتى متريش بود نگاه نكنه... اون سرتاپا مشكى پوشيده بود و ليام ميتونست قسم بخوره دلش ميخواد همونجا همه اون لباسارو پاره كنه و از تنش در بياره " آهسته آهسته" تو سرش تكرار كرد. زين يجورى يهو نگاهش كرد انگار ميتونست ذهنشو بخونه ، لبخند شرورى زد و به ليام نزديك تر شد ، لپشو بوسيد.

" تمومه. "

ليام تو آيينه به خودش نگاه كرد و كراواتى كه بدون كمك زين بسته بود. به سمت زين برگشت و لبخندى زد.

" كى بايد بريم دنبال اون دختره؟ " ليام با لحن تندى پرسيد.

" اون دختره اسم داره و اسمش "كتى"عه. كتى آدم خوبيه ، كتى به من چشم نداره. اينكه اون با من وقت ميگذرونه معنى بدى نداره. آدما ميتونن با هم دوست معمولى باشن. با خودت تكرار كن ليام. "

" اون دختره اسمش كتى يا هر زهرماريه من اهميت نميدم و فقط ميدونم بيست و چهارساعته به دوست پسر من چسبيده نه تنها اون من از تمام كسايى كه حتى نزديك تو نفس ميكشن متنفرم زين مالك. نوبت توعه با خودت تكرار كنى. "

زين روشو برگردوند و لبخند زد ، در همين حين گفت " تا يه ربع ديگه آمادست. قول داده مزاحممون نشه. "

" براش بهتره كه نشه. "

زين به سمت ليام رفت و دسشو پشت گردنش گذاشت ، آروم اونو به خودش نزديك كرد و بوسيد.

" امروز من از كنارت تكون نميخورم. "

" ميبينيم زين. ميبينيم. "

اونا از خونه خارج شدن و به سمت آدرس خونه كتى رفتن ، ليام ته دلش ميدونست زين و كتى هيچ داستانى ندارن ، اما دست خودش نبود. اون به زين نزديك بود.

Forgive me sunshine [Completed]Where stories live. Discover now