ساعت سه بود و زين هيچ ايده اي نداشت كه چرا انقدر استرس داره از وقتي پيام ليام و ديده بود تا الان ثانيه ها براش سخت تر ميگذشتن.
دوست داشت كارش و عالي انجام بده ولي ليام برعكس تمام مشتري هاي قبلي اين حس و بهش ميداد كه اون كافي نيست زين عصبي بود و تمام تلاشش و ميكرد تا فوق العاده باشه.
دكمه هاي بالاييشو باز كرد تا راحت تر نفس بكشه اون نميخواست به راحتي ببازه و كار و بده يكي ديگه ولي هيچي از ليام نميدونست.
از دلايل معروف بودن زين مالك اين بود كه اون با توجه به شخصيت افراد براي اون ها خونه ميساخت و طرح ميداد و درباره ليام؟ جز شخصيت سخت و بدش هيچي نميدونست.
گوشيش زنگ خورد و بلند شد تا برش داره.
-(ليام با لحن تندي گفت) فكر ميكنم كر يا چيزي شدي مالك چون ده دقيقس دم درم و تو هنوز نيومدي
زين گوشي و قطع كرد و با عجله به سمت در رفت
+اقاي پين من واقعا نميدونم چرا نفهميدم اميدوارم ببخشيد منو نميدونم چي بايد بگم و ميدونم اين احمقانس كه منتظر مونديد.
-(ليام به پسر مهربون و ساده اي كه روبروش بود نگاه كرد و ناخودآگاه لبخندي زد ولي نه طوري كه زين ببينه) ميذاري بيام تو؟
+(زين دسش و گذاشت رو سرش و گفت)شت من يادم رفت برم كنار بيايد تو.
ليام وارد دفتر شد و اطراف و نگاه كرد كاراي خوب زين رو ديوار بودن و همون بويي كه تو تختش بود ميومد.
-استايلز كجاست؟
+هري قرار داشت و من بهش گفتم من از پس كارا برميام و اون ميتونه بره.
-(ليام به ديروز فكر كرد و كنجكاويش نخوابيده بود هنوز)ديروز اتفاق بدي افتاده بود كه اونطوري رفتي؟
+(زين به ليام نگاه كرد و ديد برعكس سوال خوبش قيافش همچنان سرده و خشنه) نه يعني اره مشكل براي هري پيش اومده بود و من نتونستم تنهاش بذارم يعني ترسيدم كه اتفاقي براش افتاده باشه يا همچين چيزي
-ناراحتي ازينكه الان سر قراره؟(ليام اينو بدون اينكه فكر كنه پرسيد و هيچ ايده اي راجب سوالش نداشت)
+چرا ناراحت باشم؟ نه هري دوست منه فقط دوستم. مثل برادرم ميمونه
ليام به جديتش برگشت و از اهميت دادن پرهيز كرد
-بهتره كار و شروع كنيم
+(زين كاغذ و خودكار دستش گرفت و به ليام با دقت نگاه كرد)خب اقاي پين جواب سوال هاي منو بدين
-مگه اومدم پيش روانشناس؟
+اين روش منه
خب هر سوالي و نخواستين جواب بدين فقط كافيه بهم بگين.
سوال يك: ويوي مورد علاقتونو وقتي ميخوايد از خواب پاشيد تجسم كنيد.
-(ليام فكر ميكنه و بعد جواب ميده) روبروم قاب عكس بزرگ خودمه كه در حال سيگار كشيدنم و اتاق مشكيه همه جا مشكيه جز تخت كه قرمزه بيرون از پنجره خيابونه ولي نه خيابون عادي بقيه خونه ها با من فاصله دارن چون نميخوام از خونم صداش بره بيرون
+(زين وسط حرف ليام ميپره)يعني چي نميخوايد صداش بره بيرون؟
-(ليام از گندي كه زده خجالت ميكشه و سعي ميكنه جمعش كنه) صداي اهنگم چون من علاقه شديدي به اهنگ دارم بخاطر همون گفتم.
+اها خب بله سوال دومم شما ارامش و ترجيح ميديد يا هيجان و؟
-(ليام فكر ميكنه با اينكه دلش ارامش ميخواد واقعا ولي نميتونه سبكشو عوض كنه) هيجان.+رابطه روياييتون و تصور كنيد و اولين رابطه جنسيتون اون بصورت رمانتيك انجام ميشه يا نه؟
-واقعا لازمه اين سوالارو جواب بدم؟
+گفتم كه سبك منه.
-(ليام نفسش و بيرون ميده)رمانتيك نه من دوست دارم اون نميخواد زود همه اتفاقا بيفته اون بايد صبر كنه براش بايد صبر كنه تا من اجازه بدم حركت كنه نميخوام زود بذارم لذت ببره و همه اينا اروم باشه تا من نذارم اون حتي حق نداره دستاش و حركت بده!
+(زين پيش خودش ميگه ليام ميتونه يه ددي واقعي باشه) اوه بله و فكر ميكنم كم و بيش دارم ميشناسمت اقاي پين
-(ليام اخم ميكنه و بعد حرف ميزنه) هيچوقت فكر نكن ميتوني منو بشناسي.
+(زين افكار كثيفي تو سرش مياد و به ليام نزديك ميشه) اگه بتونم چي؟
-(ليام لبخندي ميزنه و بعد خودش و كنار ميكشه) قرار خوبي بود وقتي كارت تموم شد و يا هر سوالي داشتي ميتوني زنگ بزني يا پيام بدي.
روز خوبي داشته باشي مالك.زين پيش خودش فكر ميكنه چرا انقدر به ليام نزديك شدن سخته؟
YOU ARE READING
Forgive me sunshine [Completed]
Fanfiction"-مطمعنى كه پشيمون نميشى اگه همه چيز و فراموش كنى؟ +وقتى آسمون پر ابر ميشه روشنايى نميتونه مسيرش و پيدا كنه ليام..." ليام پين سرگرد بيست و شش ساله اداره اگاهي و زين مالك يكى از بهترين معمارهاى لندن،سرنوشت اونها رو تا مرز جنون ميبره و در نهايت لذت بر...