" به چشمانش نگاه ميكنم و دردى پايان ناپذير در درون من سرازير ميشود ، به چشمانش نگاه ميكنم و خود را در اعماق خوابى عميق پيدا ميكنم. به من نزديك ميشود و من از خود متنفر. به من نزديك ميشود و من ميخواهم تمام خود را به او تقديم كنم. به من نزديك ميشود.. همانقدر كه هر بار نزديك تر ميشويم از او دورتر ميشوم. او را ميبوسم و از خواب ميپرم ، او خيلى وقت است كه مارا ترك كرده... "
زين براى پنجمين بار صفحه اول دفترى كه تو كمد ليام پيدا كرده بود رو خوند ، تا اونجايى كه مطمعن بود ليام نميتونست اينطورى حرف بزنه يا فكر كنه يا حتى بنويسه. وقتى اين دفترو پيدا كرد اول فكر كرد چيز خاصى نيست و بهش اهميتى نداد ، اما وقتى روى گوشه همون دفتر ديد نوشته شده L&L نتونست خودشو كنترل كنه. اونا نوشته هاى كى بود؟
قبل اينكه بزنه صفحه بعدى صداى قدماى ليامو كه به اتاق نزديك ميشد رو شنيد ، سريع دفترو سرجاش گذاشت و رو تخت نشست.
ليام با دوتا قهوه اومد تو اتاق و كنارش نشست. قهوه هارو گذاشت رو ميز كنار تختش و پرسيد " چرا رنگت پريده؟ "
زين به زور لبخند زد و گفت " من خوبم. " ليام سرشو تكون داد و دراز كشيد. نفس عميقى كشيد." اد بهت زنگ زد؟ "
زين سرشو تكون داد.
" چى گفت؟ دقيقا. "
" بازجوييه مگه؟ گفت با دخترى كه باهاش كار ميكنم به عروسيش دعوت شدم. همين. "
" اون از كجا ميدونه تو با يه دختر كار ميكنى؟! از كجا فهميده؟! "
" چرا انقدر شكاكى هميشه؟ چون زنگ زده و من نبودم كتى جواب داده فهميده نميدونم چرا اونم دعوت كرد ديگه. كتى ام از خدا خواسته گفت عروسيييى. به من چه ربطى داره؟ "
" خوبه ، اون دختره مزاحم قراره تو عروسى همش بهت بچسبه نه؟ قسم ميخورم اگه از كنارم جم بخورى سرتو قطع كنم. "
زين لبخند بزرگى زد و كنار ليام دراز كشيد، سرشو گذاشت رو شونش و بعد نفس عميقى كه كشيد گفت " نگران نباش ، من از كنار تو تكون نميخورم. خودتم ميدونى. "
ليام گفت " خوبه." و سرشو پايين برد تا پيشونى زينو ببوسه.
زين گوشيشو از كنارش برداشت و رو به ليام كرد " براى يكارى آماده اى؟ " ليام پرسيد " چيكار؟ "
زين بعد باز كردن گوشيش به هرى ويدئوكال كرد و نفس عميقى كشيد. ليام بعد اينكه متوجه موقعيت شد گفت " تو... " اما قبل اينكه بخواد حرفشو ادامه بده با پسر لختى كه شبيه هرى نبود رو برو شد.
YOU ARE READING
Forgive me sunshine [Completed]
Fanfiction"-مطمعنى كه پشيمون نميشى اگه همه چيز و فراموش كنى؟ +وقتى آسمون پر ابر ميشه روشنايى نميتونه مسيرش و پيدا كنه ليام..." ليام پين سرگرد بيست و شش ساله اداره اگاهي و زين مالك يكى از بهترين معمارهاى لندن،سرنوشت اونها رو تا مرز جنون ميبره و در نهايت لذت بر...