:"تلفن و جواب بده زين"
:"من دارم چاييمو ميخورم هري بهتره خودت كونتو تنگ كني و بلند شي اونو برداري و ببيني كدوم احمقي سر صبح زنگ زده.":"تو فقط براي من انقدر زبونت درازه نه؟"
هري تلفن و بر ميداره:"
:"سلام شما با دفتر استايلز تماس گرفتيد اگه كار اداري داريد يا براي هماهنگي كارهاي ملك تماس گرفتيد بهتره بگم.."
هري حرفش قطع ميشه توسط مرد اونور خط.
:"هر كي بهت زنگ ميزنه دو ساعت همينارو ميگي؟ ميرم سر اصل مطلب من دنبال يه نقشه براي خونمم هر چقدر پول بخواي ميتونم سرش بدم و تو روزنامه زده بود دفتر شما بهترين بازتاب و تو سال هاي اخير داشته."
:"بله جناب ميتونيد هماهنگ كنيد يه ديدار داشته باشيم تا دربارش حرف بزنيم
"فقط شما اقاي؟
:"پين هستم ليام پين."
:"بله همينطوره ادرس مارم كه ميدونيد بهتره تا قبل از ساعت شيش اينجا باشيد چون بعدش ممكنه تعطيل كنيم."
:"خدافظ استايلز."
ليام تلفن و قطع ميكنه هري چشماشو ميده بالا و رو به زين ميگه:"پسر واقعا پول باعث ميشه ادما به طرز عجيبي پرو شن."
زين ميخنده و ازش ميخواد كمتر اهميت بده.داشتن ادامه صبحونرو ميخوردن كه النور وارد ميشه.
:"سلاممم پسرا."
زين:"باز چي ميخواي سر صبحي؟!"
هري:"النور صدبار بهت گفتم تا وقتي بحث مرگ و زندگي نبود پاتو نذار تو دفتر من."
النور:"هاني من براي ديدن تو نيومدم كه اومدم زينمو ببينم."
زين:"من زين تو نيستم."
النور از پشت زين و بغل ميكنه،زين اونو كنار ميزنه.
هري دست النور و ميكشه اونور و در گوشش ميگه:"اگه يبار ديگه با اين حركتات بياي اينجا انگشتاتو خورد ميكنم."
:"تو عوضي تريني هري."
از دفتر خارج ميشه،زين و هري نفس عميقي ميكشن.
ساعت نزديكاي سه و ربع شده كه در دفتر زده ميشه،زين به خودش لعنت
ميفرسته كه چرا هري و فرستاد بره ناهار بخره تا الان مجبور شه درو باز كنه براش.
موهاي تقريبا بلند شدش تو صورتش بودن و لباس گشادش اونو كوچيك تر نشون ميداد
انگشت اخرش لاك داشت و تتو هاش خودنمايي ميكردن.
وقتي در براي دومين بار زده شد زين بلند شد و در و باز كرد،يه فرد قد بلند و بنظر عصباني جلوي در بود كه بوي عطر تلخش باعث شد زين سرفه كنه دستشو اورد جلو و گفت:"من ليام پين هستم."
زين تازه فهميد همون فرديه كه صبح زنگ زده بود با هول بودن دسشو اورد جلو و گفت:"زين يعني زين ماليك ولي همون زين صدام كنيد البته دوستام زيني صدا ميكنن ولي.."
ليام حرفشو قطع كرد:"ميذاري بيام تو ماليك؟"
و زين و كنار زد.
YOU ARE READING
Forgive me sunshine [Completed]
Fanfiction"-مطمعنى كه پشيمون نميشى اگه همه چيز و فراموش كنى؟ +وقتى آسمون پر ابر ميشه روشنايى نميتونه مسيرش و پيدا كنه ليام..." ليام پين سرگرد بيست و شش ساله اداره اگاهي و زين مالك يكى از بهترين معمارهاى لندن،سرنوشت اونها رو تا مرز جنون ميبره و در نهايت لذت بر...