وقتى داشتم اينو مينوشتم آهنگ
Lost Without You/ Freya Ridings پلى بود، خواستم همينجا بگم دوست داشتيد با اين بخونيد اين پارت رو...ليام دستشو از دستاى زين دراورد و بلند شد، بدون اينكه به زين نگاه كنه به سمت در رفت.
"تا خونه ميرسونمت." و از اتاق خارج شد.
دوباره همون اتفاقا افتاده بود، هيچى! تنها اتفاقى كه ميتونست بيفته هيچى بود. ليام شروع ميكنه و وسطش تموم ميكنه، زين چه انتظارى ميتونست داشته باشه؟
از اتاق خارج شد و وسايلش رو جمع كرد. ليامو دم در درحاليكه سيگار ميكشيد و منتظرش بود ديد. ليام بهش نگاه نكرد و منتظر موند زين بياد بيرون تا درو ببنده.
"من حاضرم. ميتونيم بريم."
"خوبه."
ليام درو بست و به سمت ماشين رفت. قلبش داشت مچاله ميشد، ميدونست زين فكر ميكنه اون يه عوضيه. ليام نبايد اون كارو ميكرد، نبايد از زين استفاده ميكرد. تقصير زين نبود كه احساسات مشابهى رو داشت تجربه ميكرد. دلش ميخواست قلبش رو از جاش دربياره و انقدر فشارش بده تا پودر شه، نميتونست نفس بكشه..انگار دستايى رو گردنش داشتن خفش ميكردن، چى جلوشو ميگرفت؟
"نميخواى سوار شى؟" زين درحاليكه با عصبانيت به ليام زل زده بود گفت.
دود سيگار ليام تو گلوش رفت و به سرفه افتاد، درحاليكه سرفه ميكرد سوار شد و چشماشو بست، زين سعى ميكرد به اينكه ليام چه حسى داره فكر نكنه. هيچ اتفاقى نيفتاده بود. تا يكم پيش دستاى ليام نبود كه تو دستاش چفت شده بود، همه چيز عادى بود. نبود؟
ليام خواست اهنگ بذاره كه زين جلوشو گرفت.
"نذار، هيچى نذار. لطفا." بغضى كه داشت درحال خفه كردنش بود."زين...متاسفم..من نميتونم...نميتونم.." ليام گفت و سرشو رو فرمون گذاشت.
زين هيچى نگفت و روشو اونور كرد.
"نميخواى بريم؟" ليام ماشين رو روشن كرد.سكوت بينشون خفه كننده بود، ليام مسيرشو ميرفت و زين به اطراف نگاه ميكرد. دلش نميخواست به هيچى فكر كنه!
"يادته درباره ويل ازم پرسيدى؟ اون..مشكل داره...مشكلات روحي..من فقط ميخوام نجاتش بدم، نميخوام بذارم زندگيشو خراب كنه. نميدونم چه بلايى سرش مياد اگه تو زندان بمونه. نميدونم چى ميكنه، وقتى ديدم خودشو زخمى كرده...ميدونى زين؟ نميخوام بذارم درد بكشه."
YOU ARE READING
Forgive me sunshine [Completed]
Fanfiction"-مطمعنى كه پشيمون نميشى اگه همه چيز و فراموش كنى؟ +وقتى آسمون پر ابر ميشه روشنايى نميتونه مسيرش و پيدا كنه ليام..." ليام پين سرگرد بيست و شش ساله اداره اگاهي و زين مالك يكى از بهترين معمارهاى لندن،سرنوشت اونها رو تا مرز جنون ميبره و در نهايت لذت بر...