Part 1

7.8K 609 22
                                    

-ما تو رو ميبريم سيدو بک! اين بحث رو تمومش کن.

-ولي فايده اي نداره. چرا متوجه نيستيد...

مرد کلافه پاسخ داد: تو فقط حس ميکني خاصي. درحالي ک اين یه مشکله...

چهره‌ی حق ب جانبی ب خودش گرفت: مشکل؟! اينکه من آدمارو جور ديگه‌ای ببينم مشکله؟ چرا اينو مشکل ميبينيد؟

-تو فقط سعي داري توجيهش کني، يه مدت به حرفت گوش داديم، ولي ديگ کافيه. تو فردا با من مياي سيدو...

-ولي...من مشکلي ندارم، فقط...

قبل از این ک بتونه جملش رو کامل کنه صدای محکم مرد مسنِ روبروش رو شنید...

-تمومش کن بیون بکهیون.

و سعی کرد با ارامش بیشتری ادامه بده: چندبار اين بحثو بايد داشته باشیم تا بفهمي اين ي موهبت نيست...مگ اينطور نيست ک خودتم ميخواي ازش خلاص بشی؟

-ن با رفتن ب سیدو!

-اونجا دقیقا جاییه که بهت کمک میکنن، ما تا ب حال پیش روانشناسای مختلفی رفتیم و هیچوقت فرقی نکرده جز این ک تو فکر کنی خاص‌تری. تو خاص نیستی بیون بکهیون. تو فقط یه فرد غیرعادی هستی ک وایسادی اینجا و با من بحث میکنی.

-اما...

مرد روشو برگردوند و از پسر مقابلش دور شد. گوش دادن یا ندادن به حرفای اون پسر فرقی نداشت. باید کار خودشو میکرد. اون هیچوقت قرار نبود بتونه بکهیونو راضی کنه.
فکراشو عقب زد، هیچوقت فکر کردن به این مسئله کمکی بهش نکرده بود. فقط باید عمل میکرد.
*

جلوی کمدش ایستاد...
چه فرقی میکرد برای رفتن به سیدو چی بپوشه. اونجا نه شخصِ مهمی وجود داشت و نه براش جایِ مهمی بود.
با خودش فکر کرد"سیدو اخرین جاییه که بخوام برای رفتن بهش فکر کنم باید چی بپوشم یا چه رنگی بهم میاد!"

شلوار خاکستری تیره و تیشرت سفید راه‌راهشو پوشید. باید ساده میرفت....اون ک خاص نبود. اون فقط غیرعادی بود.

ب ساعت مچیش نگاه کرد. شاید ساعت میتونست گزینه‌ی خوبی باشه برای این ک بفهمه چند ساعته اونجا منتظره. درسته ک با ارتباطاتِ خاصِ پدرش میتونست به این راحتی اونجا بره اما قرار نبود نفر اول هم وارد بشه...فقط چندسال از بقیه جلو میوفتاد.

"چند سال".

نمیتونست حدس بزنه قبل از اون چند نفر اسم نوشته بودن تا بتونن یکی از متخصص های سیدو رو برای موضوعی عجیب ببینن.

My Love Is VENGEANCE 🌌 [#1: Smothered Mate]Where stories live. Discover now