Part 42

1.1K 271 22
                                    

چند روزِ گذشته حالش بهتر بود...بهتر از حدی ک برای فرار کردن نیاز داشت.

ب مسائل مختلفی فکر میکرد...
ب اینکه دنیل دیگ وجود نداشت...مرده بود.
رهبرشون مرده بود.

نمیدونست باید چ حسی داشته باشه. حتی ناراحت هم نبود. درواقع هیچ حسی ب این اتفاقات نداشت.
و این "بی‌حسی" خیلی براش بیگانه بود.

اون پسر میتونست کمک بزرگی باشه. میتونست بهش یاد بده چطور قدرت‌هاشو "کنترل" کنه. چیزی ک دقیقا نقطه‌ضعفِ گلکسی‌ها بود.

دائم مکالمه‌ی روز گذشته‌ش با لوهان رو با خودش مرور میکرد...
"-چرا مادرم مارو ساخت؟
-ترکیب علم و جادو؟ نسل برتر انسان‌ها؟
-ن. میدونم. اینارو قبلا شنیدم. ولی بعدش چی؟ قرار بود با ما چیکار کنن؟
-بعید میدونم حتی خودشم جواب سوالتو میدونست بک...چیزی ک تو مدارک سیدو مشخصه اینه ک اون دائما با ROSE مشورت میکرد .شاید اون بهترین کسی باشه ک بتونه سوالاتو جواب بده. چیزی ک مطمئنا تو نقطه ب نقطه‌ی ازمایشات واضحه اینه ک شماهارو برای ROSE میساخت.
-رز میخواست باهامون چیکار کنه؟
-شاید یه سلاح؟...اون روزا سیدو برای دولت کار میکرد. هنوزم میکنه. اصلا برای همین دولت ازش حمایت میکنه...خب، من حدس میزنم مادرتم سالها با همین تفکر زندگی کرده...شاید شماها فقط ی سلاح برای دولت کره بودید.
-میخوای بگی رز یکی از افراد دولته؟
-میخوام بگم رز میخواست شمارو ب دولت بفروشه.
-و مادرمم خبر داشت؟
-مطمئن نیستم.
-اگ ازمایش لو نمیرفت هیچکدوم از این اتفاق‌ها نمیوفتاد درسته؟"

و مدت‌ها میشد میدونست کی ازمایشو لو داده...پارک چانیول.
دنیل بهش گفته بود.

خیلی سعی کرد این موضوع رو نادیده بگیره. تمام تلاششو کرد تا باور کنه این فقط ی اتفاق تصادفی بود. فقط ی اتفاق، و چانیول نمیخواسته واقعا انجامش بده.

اما حالا همچی بنظرش جور دیگه‌ای میرسید.

حالا ک چانیول دنیل رو کشته بود. حالا ک ب خودش شلیک کرده بود و فقط با یکم خوش‌شانسی زنده بود...تنها چیزی ک حالا جلوی چشماش وجود داشت چانیولی بود ک خیلی خوب مهره‌هاشو حرکت میداد.

نمیتونست ب خودش بگه فقط ی "اتفاق"، فقط ی "تصادف"، باعث شد ازمایش لو بره...

هیچی تو زندگیِ پارک چانیول فقط یه "اتفاق" نبود.

دائم از خودش میپرسید چرا؟ چرا باید اینکارو میکرد؟
میتونست بفهمه چرا حالا میخواد نابودشون کنه. چاره‌ی دیگه ای نداشت. شاید این تصمیم انسانی نبود اما درست بود.

اما نمیتونست بفهمه سالها پیش چرا ازمایشو لو داد؟

به هرحال حالا قبل از هرچیز باید ب خلاص شدن از این بیمارستان فکر میکرد.

My Love Is VENGEANCE 🌌 [#1: Smothered Mate]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant