مقابل ایینه ی بیضی شکلی ک روی کنسول قدیمی قهوه ای رنگ خونه قرار داشت ایستاد و مشغول بستن دکمههای پیرهن سفید رنگش شد.
با خودش فکر کرد این احتمالا تنها وسیله ی قدیمی این خونه بود و ب طرز عجیبی ب دکوراسیون داخلی و رنگ روشن خونه میومد.
کمی خم شد تا جلیقه ی طوسی تیره رنگشو ک با خودش اورده و روی کنسول گذاشته بود برداره ک درد کمی رو احساس کرد. درست تو قفسه ی سینش.
زیرلب هیسی کشید و لبشو به ارومی گاز گرفت تا چانیول نشنوه.
چانیول پشت بهش و در فاصله ی چند متری بکهیون روی کاناپه نشسته بود و بکهیون میتونست از ایینه موهای تیره رنگشو ببینه...تلویزیون تماشا میکرد.
شروع ب بستن دکمه های جلیقه ش کرد ک صدای چانیولو شنید...
-چند روزه همه جا دارن ازش حرف میزنن. روزنامه ها، رادیو...حالا هم ک تلویزیون.
اخماشو کمی تو هم کشید و دقیق تر ب صدای اخباری ک از تلویزیون پخش میشد گوش داد. به جانِ دادستان موقت کشور سوقصد شده بود.
صدای پای چانیول رو شنید ک بهش نزدیک میشد. سرشو بالا اورد و تو ایینه بهش نگاه کرد.
حالا ک از جا بلند شده بود میتونست کت شلوار مشکی زیبایی ک چانیول ب تن داشتو بهتر ببینه. مثل همیشه کاملا اراسته و باثبات بنظر میرسید. کت شلوارهای خوش دوختی ک قدرت و نفوذشو نشون میداد جزء همیشگی استایلش بود...ولی امشب، امشب قطعا قرار نبود از استایل همیشگیش پیروی کنه. امشب مطمئنا یه کت شلوار پر زرق و برق مپوشید ک دکمه های سراستین طلاییش برق بزنه.
پشتش ایستاد و بدون این ک دستکش های چرم مشکیشو در بیاره دستشو رو شونه های بکهیون گذاشت. سرشو کمی جلو اورد و درحالی که تو ایینه ب چهره ی بکهیون نگاه میکرد کنار گوشش ب ارومی زمزمه کرد...
-موفق باشی "ماین".
سعی کرد چهرشو خونسرد نگه داره: ممنونم رئیس کرپیر.
چانیول با لبخند شیرین گوشه ی لبش ازش فاصله گرفت و سمت میز غذاخوری رفت. نشست و روزنامه ای ک روی میز بودو تا کردو کناری گذاشت.
از کنار همون کنسول قدیمی ب چانیول و پسری ک کنارش ایستاده بود نگاه کرد. حالا این پسرها هم کم کم جزوی از زندگی چانیول بودن. هرچقدر سازمان شخصیای ک تونست با کمک رئیس سابق هلپ راه بندازه بزرگ تر میشد و ادمای بیشتری براش کار میکردن تعدادِ ادمای جدیدی ک میتونستن ب این خونه هم بیان بیشتر میشد. اولش فقط یه نفر بود. حالا سه نفر میشدن...
پسری ک رئیس دو نفر دیگ بود و چانیول همیشه کریس صداش میکرد کنار میز ایستاده و چانیول مشغول دادن دستورات لازم برای ماموریت امروز بود.
KAMU SEDANG MEMBACA
My Love Is VENGEANCE 🌌 [#1: Smothered Mate]
Misteri / Thriller♟"هیچکس قابل اعتماد نیست،هرکسی میتونه خیانت کنه!"♟ زندگی برای پارک چانیول یه صفحه ی شطرنجه. ادمای اطرافش رو مثل مهره های شطرنج میبینه و هرطور ک دلش بخواد اونارو حرکت میده. به این فکر کن ک میخوای چه مهره ای باشی؟ ~~~~~~~ ● عشقِ من انتقامه! ● فصل اول...