Part 40

1.1K 251 74
                                    

در اتاق باز شد و بکهیون بی اختیار از جا پرید. سمت در نگاه کرد و چانیول رو در استانه ی در دید.

خب،پس این ک اون پسر،کریس، نمیتونست وارد اتاق چانیول بشه باعث نمیشد کَسِ دیگه ای هم نتونه.

دوباره سرجاش نشست و بدون توجه ب چانیول ک پشتش کنار در ایستاده بود اروم زمزمه کرد...

-فکر کردم تا اخر شب نمیای.

چانیول جلوتر اومد. کنارش نشست و دستکش های چرمی مشکیشو دراورد: شب کار داریم.

ی ابروشو بالا داد: داریم؟

-اوهوم.

چرخید و ب چانیول نگاه کرد: ناهار خوردی؟
و وقتی چانیول پاسخ نداد با صدای کشداری ادامه داد: اخه میدونیی، وقتی زندانی باشی میتونی حتی ب اشپزی کردن هم برسی.

-خودت میدونی ک چاره‌ی دیگه ای نداشتم.

پوزخند زد: نداشتی؟

-خوشم نمیاد با کنایه حرف بزنی بیون بکهیون.

بیشتر سمتش چرخید. پاهاشو تو کاناپه جمع کرد و کاملا سمت چانیول نشست.

-حتما اون پسره کریس بهت گفت ک من از اتاقت نیومدم بیرون. تو هم ترسیدی ک من ی نقشه ی دیگ واس فراری دادن لیسا داشته باشم. بعدشم با نهایت سرعت برگشتی.

-ترسیدم؟....نه

-نپیچون چان.

ب چشمای بکهیون نگاه کرد: این تویی ک ترسیدی. اونقدر ترسیدی ک فرار نمیکنی. درواقع حتی ب فرار فکرم نکردی... درست میگم؟

بکهیون اب دهنشو قورت داد: چطوری میدونی؟

-من تو رو میشناسم بکهیون. من ساختمت. تک تک اون فکرای کوچولوی توی ذهنتو میتونم برات بگم...تو امروز حتی ب فرار فکرم نکردی.

بکهیون کمی چرخید و دوباره صاف رو کاناپه کنار چانیول نشست: میدونی چرا بهش فکرم نکردم؟

-چون...تو اونقدر تغییر کردی ک از هر تغییری میترسی.

پوزخند زد: نه. نمیترسم. تغییر دیگ برام بی‌معنیه. فرض کنیم فرار کردم بعدش چی؟ حتی نمیدونم بعدش چی وجود داره...ی هدف بهم بده و بعدش با کمال میل این زندگی رو تغییر میدمو از اینجا میرم.

-شاید حق با تو باشه.شاید درست بگی. اما حتی اگ اون هدفو هم بهت بدم تو دیگ نمیتونی تغییر کنی. تو دیگ نمیتونی اون بکهیون قبلی باشی بیون‌بکهیون...درنهایت فقط میتونی همین نسخه‌ای ک هستی رو کامل‌تر کنی.

ب کتابی ک روی پاهای بکهیون بود نگاهی انداخت و برش داشت: این کتابیه ک با خوندنش میخواستی تا وقتی من برگردم دووم بیاری؟

بکهیون بلافاصله کتابو از دستش قاپید: بدش من...

بلند شد و سمت انتهای اتاق و کتابخونه راه افتاد. یادش نمیومد کتابو دقیقا از کجا برداشته پس فقط دوتا کتاب قطور رو از هم فاصله داد و با فشار تقریبا زیادی کتاب باریکِ تو دستشو بین اونها فشار داد.

My Love Is VENGEANCE 🌌 [#1: Smothered Mate]Kde žijí příběhy. Začni objevovat