Part 9

1.2K 270 5
                                    

-از کی بیرونی؟
-همین الان..تقریبا.
-اهان
-مدارکو میخواستم.مهمونی تموم شده.
-اونوقت تو اومدی بیرون؟نباید از مهمونات خدافظی کنی؟
-مستر پارک اینکارو میکنه.
جونگین ابرویی بالا انداخت.
-شام میمونی؟ی عده رو پدرم خواسته تا اخر شب بمونن.
-اره.
جونگین رو کرد ب بکهیون: بک اگ میخوای تو برو داخل.بیرون هوا سرده.ما هم زود میایم.
چانیول ب بکهیون نگاه کرد.پسر سرش پایین بود.
-ممم نه من همین بیرون جلو در منتظرتم.
-باشه.چان با من بیا مدارک تو ماشینه.
جونگین لبخندی تحویل بکهیون دادو هر دو پسر ب طرف پارکینک هتل براه افتادند.
*
مدارکو سمت چانیول گرفت،چانیول نگاهشو از بیرون پنجره ماشین گرفت و به جونگین نگاه کرد. مدارکو ازش گرفته و روی پاهاش گذاشت: فردا بیا خونه ی خودم.
-باشه
-جونگین میتونم تو اینکار روت حساب کنم دیگ؟
-یازده سال پیش باهم شروعش کردیم.الانم هستم.
-خوبه.من اینارو امشب میخونم.
-من فکر کنم یکیشونو پیدا کردم چان!
-اگ اینطور باشه ک کارمون خیلی تندتر پیش میره.چقدر مطمئنی؟
- بیشتر از پنجاه درصد
-در حدی هست ک بگیریمش.
-قبلش خودت باید تست کنی ک مطمئن بشی.راه دیگه ای نداره.
چانیول ساکت بود.جونگین ادامه داد:اگ بدونی کیه باورت نمیشه.
چانیول ی ابروشو بالا داد:شب میخونم مدارکو.اونوقت میتونیم ببینیم باورم میشه یا نه!
-میدونی ک ینفر دیگ هم دنبالشونه.
-سهون؟
-اوهوم
-بزار اونم بگرده.دراخر این ماییم ک اونارو میگیریم. داره کارو برای ما راحت میکنه.
-من الان دست راستشم.بهم اعتماد داره.حواسم بهش هست.
لبخند چانیول رو صورتش کش اومد:کارت عالیه کای.
-این اسم...
-دیگ باید برگردیم ب کسی ک بودیم.
-تو اصلا عوض نشدی.
چانیول کمی مکث کرد،دوست نداشت این جملرو بشنوه.به جونگین نگاه کردوگفت: من اینو نمیخواستم جونگین.من مرکز ازمایشات رو نمیخواستم. فقط میخواستم اون کار نیمه تمومو تموم کنم.فقط همون یدونه ازمایش!....ولی سیدو میخواد من برگردم...خب چرا ک نه؟
-وانمود نکن از اینک دوباره رئیس اون مرکزی خوشحال نیستی...پدرت راست میگ، تو بدرد درمان نمیخوری.تو یه ازمایشگری!
-مستر پارک؟اون اینو بهت گفت؟!
-قبل اینک برگردی یروز اومد پیشم،گفت میخواد مرکز ازمایشاتو برگردونه به تو و میخواد مثل قدیم منم پیشت باشم.
-خودت هم میخوای اونجا باشی؟
-هنوز نمیدونم،به پدرت جوابی ندادم...من این ازمایشو باهات تموم میکنم.این چیزی بود ک باهم شروع کردیم...اما مرکز ازمایشات؟بعید میدونم دلم بخواد ب اونموقع برگردم.
-دیگ پدرم از کیا خواسته بیان؟
-من از تیم اصلی خبر ندارم چان.تا وقتی واردش نشم بهم نمیگن.راستش نمیخوامم بدونم.ولی پدرت با تعداد خیلی کمی حرف زده.دیگ قرار نیست مثل اونموقع کسی بدونه.تو این 8سال ک نبودی از بعد اون اتفاق سیدو خیلی محرمانه تر ازمایشاشو انجام میده.
چانیول ساکت بود.خیلی فکرا حالا از سرش داشت عبور میکرد
-چان..فردا ک بیام خونه ات چه یونگ هم اونجاست؟قراره اونم باشه؟
-اون همون موقع هم بیشتر تو دست و پامون بود.بزار دیگ خبرش نکنیم.من بهش اعتماد ندارم..نمیدونم تو این قضیه جز تو به کی میتونم اعتماد کنم،راستش اصلا اگ بتونمم نمیخوام به کسی اعتماد کنم!
کمی مکث و دوباره ادامه داد:کسی خبر نداره ک ما دوباره شروعش کردیم کای...سیدو کل اون تیمو کشت.مطمئنم ک خوب یادته.مادرت و خانوم بیون...
تو چشمای جونگین نگاه کرد:حالا فقط ماییم.منو تو. کریپر و کای.
-فکر میکنی سیدو نمیفهمه دنبال اون ادماییم؟
-تا وقتی ک رئیس مرکز ازمایشات خودمم چیزی نمیفهمن...اونا نمیفهمن ما میخوایم کنار اونهمه ازمایش یه ازمایش کوچیک قدیمیو هم تمومش کنیم...فقط باید حواسمونو خوب جمع کنیم.
-باید یجایی رو پیدا کنی ک نزدیک سیدو باشه.خونه ات مناسب اینکار نیست.
-دنبالشم.
-ب پدرم میگم ی کار اونجا بهم بده جوری ک ی دلیل واس رفتن ب سیدو داشته باشم.
-من معاونم.یادت ک نرفته؟.خودم اینکارو برات میکنم.
-باشه رئیس.
چانیول خنده ی کوتاهی کرد.
جونگین در ماشینو باز کرد:اون پرونده هارو بخون.من دیگ میرم.
از ماشین خارج شدو درو بست،چند قدم برنداشته بود ک با صدای چانیول دوباره برگشت و به پشتش نگاه کرد:
-جونگین...
نمیدونست چطوری بگه.کمی صداشو پایین تر اورد: اون پسر،اونکه بیرونه...
-درست حدس زدی.بیون بکهیونه.
-من دیدم ک اون چجوری نگام میکرد.نگاهش...
-نگاه ی پسره گی ه؟
-منظورم این نبود.
-منظورت همین بود.
-من کاری ب کارش ندارم.من ی نامزد دارم.خواهر خودت.و من گی نیستم.پس لازم نیست بابت من عصبانی بشی.
-خوبه.
-من فردا ی سر میرم پیش مادر اون بچه.بیون بکهیون.تو هم میای؟
-فکر میکنی حقشو داریم ک بریم؟فکر میکنی من حقشو دارم ک برم پیش مادرم؟یا مادر اون بچه؟
-وقتی همه ی این اتفاقا تموم شه.وقتی کارهای نیمه تمومو تموم کنیم اونوقت هممون حق یه زندگی ارومو داریم.
-این زندگیه اروم منه چان؟پس چرا اصلا اروم نیست؟
-هنوز تمومش نکردیم.
-ما تمومش میکنیم ولی اونموقع هم من ارامش ندارم.حق ما نبود ک زنده بمونیم...ی نگاه ب خودمون بکن،حتی همین الانم درستش نمیکنیم،فقط داریم دقیقا ب روش سیدو تمومش میکنیم.دیگ نمیخوام هیچ بخشی از کارامو با روش سیدو انجام بدم.
-تو راه بهتری داری؟
-نه،برای همینم دارم باتو پیش میرم...سهون میخواد اونارو زنده نگه داره.تو میکشی.چرا با توام؟چون میدونم زنده بودنشون خطر بزرگتریه....چون سهون میخواد از اونا استفاده ی ابزاری کنه.ولی تو فقط میخوای اونارو حذف کنی.بی رحمانست اما تموم میشه. من میخوام تموم شه.
-تمومش میکنیم.قول میدم.
چند قدم رفتشو دوباره برگشت و کنار چان به ماشین تکیه داد.
-میدونی اگ یکار درست تو زندگیم کرده باشم اون چیه چان؟محافظت از همون پسر.بیون بکهیون.
چندثانیه سکوت کرد و ادامه داد:اره اگ میخوای ازم بپرسی دوست پسرشی؟بهت میگم اره.ولی علاقه ی جدی ای بینمون نیست فقط دارم ازش محافظت میکنم اونم دربرابر اتفاقاتی ک حتی ازشون خبر هم نداره.پس اگ حس کنم تو براش ی تهدیدی اونموقعست ک عصبانی میشم.تو گفتی لازم نیست بابت تو عصبانی بشم درسته؟
-داری تهدیدم میکنی؟
-فقط ب اون بچه نزدیک نشو و منم تا اخرش باهاتم.تک تکشونو خودم برات میکشم.
-باشه...بهتره دیگ برگردیم.
با این حرف جلوتر حرکت کرد و جونگین هم دنبالش براه افتاد.
*
هردو وارد هتل شدن.جونگین بکهیونو کنار همون میز اول دید:پس اومدی داخل.
-اوهوم.سردم شد دیر کردی....گفتن واس شام بریم.
نوشیدنیشو کمی بالاتر گرفتو ادامه داد:من فقط فکر کردم ب ی نوشیدنی دیگ نیاز دارم.
جونگین نوشیدنیو از دستش گرفت و روی میز گذاشت:امشب زیاد ننوش.
-پس تو بیون بکهیونی.
بکهیون برگشت و ب پسر کنارش نگاه کرد.لبخند زیبایی رو صورت پسر بود.تو اون کت شلوار مشکی اون ادم دقیقا همون چیزی بود ک اون میخواست."پارک چانیول"،حالا داشت بالاخره با خود کسی حرف می زد ک امروز زیاد دربارش شنیده بود.
-درسته و تو هم پارک چانیولی.
چانیول چشماشو ریزتر کرد و خوب بکهیونو از نظر گذروند:تو خیلی زیبایی.
-جدا؟خودم اینطوری فکر نمیکنم.ولی این لطفتو میرسونه.ممنونم.
حالا پارک چانیول داشت ازش تعریف میکرد.چرا باید دقیقا پسری ک خوشش اومده ی استریت باشه؟چرا همیشه همه ی اتفاقات زندگیش اینطوری رقم میخورد؟هرچیز زیبایی تو زندگیش وارد میشد هیچوقت نمیتونست مال اون باشه.
چانیول دوباره لبخندی بهش زد:من مادرتو میشناختم وقتی خیلی کوچیک بودم یه دوره پیشش گذروندم.اون زن بینظیری بود.بابت فوتش متاسفم.
-نه.مشکلی نیست.مگ چندسالته ک پیشش دوره گذروندی؟
جونگین ک میخواست اون بحثو سریع تر جمع کنه پاسخ داد:منو چانیول از بچگی دوره های زیادی دیدیم.بیشترش از 11 تا 15 سالگیمون.مادرت هم یکی از استادامون بود.دوره های روان برامون میزاشت و تو تحقیقاتش فعال بودیم.یجورایی تو 15سالگی ی روانشناس بودیم.
-هیچوقت بهم نگفتی.
-فقط نمیخواستم ناراحتت کنم.
چانیول دوباره نگاهش کرد:واقعا خوشحالم میبینمت بیون بکهیون.
کمی مکث کردو ادامه داد:بیاید بریم شام.
خودشو ب بکهیون نزدیک تر کرد،دست راستشو پشت کمر بکهیون گذاشت و ب چشمهای متعجب جونگین نگاه کرد و نیشخند زد:دوست دارم شام امشبو کنار بیون بکهیون بخورم!

My Love Is VENGEANCE 🌌 [#1: Smothered Mate]Where stories live. Discover now