-برای چی میخواستی منو ببینی؟
صندلی رو عقب کشید و مقابل بکهیون نشست.
یه شلوار جین و یه تیشرت طوسی روشن. خیلی وقت بود ک بکهیونو تو همچین لباسایی ندیده بود.-شلوار جین و تیشرت؟ حالا دیگ تو این لباسا بنظرم عجیب میرسی بکهیون.
بکهیون لبخند زد و از هات چاکلتی ک مقابلش بود کمی نوشید: اینجا همون کافه ایه ک جرئت کردیم توش قرار بزاریم؟ یادته؟ این کافه واس دوستته و تو فقط اینجا منو میبوسیدی.
جونگین با ب یاد اوردنش لبخند کوچیکی رو لبهاش نشست اما قبل از این ک بخواد لبخندش کمی عمیق تر بشه دوباره از بین رفت.
-ما همچیو تموم کردیم. و تو گفتی ما برای همیشه دوست میمونیم فقط نمیخوای دیگ همدیگرو ببوسیم...چی باعث شده بخوای منو جایی ببینی ک همدیگرو میبوسیدیم؟
بکهیون سرشو پایین انداخت. وانمود کرد مشغول خوردت هات چاکلتشه اما میخواست تو چشمای جونگین وقتی ک پاسخ سوالشو میده نگاه نکنه...
-اگ قرار باشه بین من و چانیول طرف یکیمون باشی اون کیه؟
جونگین ی ابروشو بالا داد، متعجب به بکهیون نگاه کردو دستاشو دور دستای بکهیون ک حالا دوطرف لیوانش بود گذاشت...
-ب من نگاه کن بکهیون..
بکهیون ب ارومی سرشو بالا اورد.
-قضیه چیه...چانیول میدونه تو گلکسیای؟
-موضوع این نیست...اتفاقا برعکس. من کسی ام ک فهمیدم اون کیه.
اخم ریزی کرد: بگو دقیقا چی شده.
-من میدونم شماها تو اون ازمایشگاه چیکار میکردید. یعنی چیکار میکنید.
جونگین بلافاصله جواب داد: من تو ازمایشگاه باهاش کار نمیکنم. فقط تو پرونده ی گلکسی کمکش میکنم.
اینبار ب چشمای جونگین خیره شد: تو براش ادم میکشی.
وقتی چیزی نشنید خودش ادامه داد: چانیول بهم گفته تو کسی هستی ک براش کارای بدو انجام میده. و اون کسیه ک نقشه هارو میکشه.
-تو هم براش ادم میکشی.
اینبار بکهیون کسی بود ک ساکت شد.
-میبینی؟ کشتن ادما اونقدرا هم ک فکر میکنی عجیب و سخت نیست.
-کاری ک چانیول میکنه خیلی فراتر از خالی کردن ی گلوله تو مغز ادماست.
جونگین پاسخی نداد. تو این زمینه با بکهیون هم عقیده بود. اما برخلاف بکهیون اون ب عقایدش کنترل خوبی داشت و نمیزاشت رو کارش تاثیر بذاره.
-داره با لیسا هم همینکارو میکنه؟
جونگین باز هم پاسخ نداد. چانیول کاملا واضح بهش دستور داده بود راجب لیسا با کسی حرف نزنه.
YOU ARE READING
My Love Is VENGEANCE 🌌 [#1: Smothered Mate]
Mystery / Thriller♟"هیچکس قابل اعتماد نیست،هرکسی میتونه خیانت کنه!"♟ زندگی برای پارک چانیول یه صفحه ی شطرنجه. ادمای اطرافش رو مثل مهره های شطرنج میبینه و هرطور ک دلش بخواد اونارو حرکت میده. به این فکر کن ک میخوای چه مهره ای باشی؟ ~~~~~~~ ● عشقِ من انتقامه! ● فصل اول...