Part 37

938 227 38
                                    

ناله های زن هر لحظه بلندتر میشد...انگشت های پاشو تکون داد تا کفش پاشنه بلندی ک هنوز بعد از یه ربع از رابطه ب پا داشت از پاش بیوفته.

کفش زن با صدای بلندی پایین تخت کنار پای بکهیون افتاد. بکهیون ضربه ی عمیق تری زد و صدای جیغ بلند و ازاردهنده ی زن رو شنید.

-آه..عالیه.

دستشو رو سینه ی بکهیون ک روش خیمه زده و ضربه های تقریبا محکمی واردش میکرد گذاشت: اولین باره ک همچین سکسی دارم. همیشه با مردای بزرگتر از خودم بودم.

دست دیگشو دور گردن بکهیون حلقه کرد و ناخن های بلند لاک زدشو رو پوست گونه ی بکهیون کشید: بهم نگفتی اسمت چیه؟

موهای نیمه خیسش جلوی چشمهاشو گرفته بود و حتی نمیتونست چهره ی زن رو درست ببینه. زمزمه کرد: اسمم؟


و قبل از این ک زن بخواد پاسخی بده عضوشو بیرون کشید تا خالی بشه.

جسم ضعیف زن لرزش خفیفی زیرش کرد و بعد از چند نفس عمیق از رو تخت بلند شد. چندتا دستمال کاغذی از جعبه ی دستمال بیرون کشید و درحالی ک از تخت پایین میومد ‌گفت: تو از اونایی هستی ک فکر میکنن اگ فقط یه شب با کسی باشی پس لازم نیست اسمشم بدونی؟... گفتی تو کار بیزینسی؟

بکهیون خم شد و از کنار تخت کیف سامسونتشو برداشت. قفلشو باز کرد و تلفن همراهشو بیرون اورد. شماره ی موردنظرشو روی صفحه ی لمسی تلفن انتخاب کرد تا اماده ی تماس گرفتن باشه.

زن پشت میزی ک به دیوار اتاق و در فاصله ی کمی از تخت قرار داشت نشست. دستی به موهای بلوندش کشید و تو ایینه ی مقابلش به خودش نگاه کرد.


کتاب کوچیکی ک روی میز بود رو برداشت: چینیه؟

-ژاپن...برای کار زبانشونو یاد میگیرم.

دختر کتابو کنار گذاشت و کیف خودشو باز کرد. همونطور ک مشغول زیرورو کردن محتویات داخل کیفش بود ادامه داد: چه بیزینسی انجام میدی؟ از اون مردایی هستی ک هیچوقت نمیخندن. مثلِ...نمیدونم ی مامور مخفی حرفه ای پلیس؟


و خنده ی کوتاهی سر داد.

بکهیون پوزخند زد. همونطور ک پشت زن کنار تخت ایستاده بود از تو ایینه نگاهی بهش انداخت ک مشغول شونه کردن موهاش بود.


دستکش های چرم مشکی رنگی ک چانیول بهش داده بود از تو کیفش بیرون کشید.


دستکش هارو بدست کرد و لبه ی دستکش رو پایین تر کشید تا کاملا تو دستش فیت بشه.


تلفن همراهشو دوباره در دست گرفت و ایکن تماسو لمس کرد.

زن موهاشو دوباره ب سمت دیگه ی سرش روند و درحالی ک سمت بکهیون برمیگشت پرسید: تو واقعا یه بیزی...

صدای شلیک اروم اسلحه‌ش تو فضای اتاق پیچید...

گردن زن شل شد و سرش حتی ‌قبل از این ک بتونه جمله شو تموم کنه با میز مقابلش برخورد کرد.

زمان زیادی نمیبرد تا خون سرخ رنگش فضای میز رو پر کنه...

نزدیک تر رفت و اسلحشو ب ارومی زیر دست زن ک روی میز و کنار سرش بی حرکت بود گذاشت.

تلفنو کنار گوشش برد...

My Love Is VENGEANCE 🌌 [#1: Smothered Mate]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora